امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
من دُرّ یتیم مجتبایم

 


قاسم‌بن‌حسن

 

 

من دُرّ یتیم مجتبایم

 

قربانی شاه کربلایم

 

لب‌تشنۀ آتش درونم

 

دل‌دادۀ حجله‌گاه خونم

 

نیش سر تیرهاست نوشم

 

کز زخم بدن زره بپوشم

 

من باغ گل به خون خضابم

 

خوناب گلو بود گلابم

 

قرآن به خون نشسته‌ام من

 

آیـات ز هـم گسسته‌ام من

 

یک لاله و سیزده بهارم

 

زخمی شده از هزار خارم

 

آن شب که شب وصال ما بود

 

آمادگی قتال ما بود

 

دل‌باختۀ شهادتم دید

 

در مکتب خون مرا پذیرفت

 

از سوی خدایم «ارجعی» گفت

 

او کعبه، حرم مطاف من بود

 

انگار، شب زفاف من بود

 

من بودم و انس با شهادت

 

تا صبح به موج خون، عبادت

 

سوگند به سورۀ تبارک

 

سوگند به آن شب مبارک

 

هرگوشه هزار عالمم بود

 

صد لیلۀ قدر، هردمم بود

 

من شعله‌ای از تب حسینم

 

من کشتۀ مکتب حسینم

 

من خون خدا به موج خونم

 

خون‌نامه عذار لاله‌گونم

 

کردند چو لاله برگ‌برگم

 

بگرفت به بر عروس مرگم

 

شد نُقل عروسی‌ام همه سنگ

 

پیوسته زدند بر تنم چنگ

 

سرمستی‌ام از می اجل بود

 

خون گلویم به لب عسل بود

 

پیراهن نازکم زره بود

 

بغضم همه در گلو گره بود

 

جسمم هدف هزارها تیر

 

آراست تنم به زخم شمشیر

 

در خون گلو چو غوطه خوردم

 

جان در بغل عمو سپردم

 

با خنده به خاک آرمیدم

 

بوی پدر از عمو شنیدم

 

زخم بدنم به پیکرش بود

 

انگار که زخم اکبرش بود

 

غم عقده شد و گلوی او بست

 

فرمود که داغ تو چه سخت است

 

من داغ علی دوباره دیدم

 

اعضای تو پاره‌پاره دیدم

 

بالای سرت برابر من

 

استاده حسن برادر من

 

او نالۀ آتشین کشیده

 

من اشک خجالتم به دیده

 

فریاد که از شرار این غم

 

آتش شد و سوخت نخل «میثم»