امروز سه شنبه ، ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
من حبیب پسر فاطمه ام، یار حسینم

 

 

من حبیب پسر فاطمه ام، یار حسینم 
بنده ام بنده ولی بنده ی دربار حسینم 
درس آزادگیم داده از آغاز، معلّم 
که رها گشته ام از خویش و گرفتار حسینم 
دل بریدم زهمه عالم و او برد دلم را 
دیده بستم زهمه، عاشق دیدار حسینم 
سر و جان طرفه کلافی است به بازار محبت 
که به این هدیه ی ناچیز خریدار حسینم 
شرر تشنگی و تابش خورشید، حلالم 
که جگر سوخته ی اشک علمدار حسینم 
این تن خسته و این فرق سر، این صورت خونین 
همه وقف قدم یار که من یار حسینم 
به ولای علی و مالک و عمار رشیدش 
من در این دشت بلا، میثم تمارِ حسینم 
آب دریا چه کند با جگر سوخته ی من 
که پر از سوز دل و آه شرربار حسینم 
تاجر عشقم و کالای محبت همه هستم 
سر به کف دارم و آشفته ی بازار حسینم 
میثم این گفته ی آن پیر حسینی است که گوید 
که حبیبم من و سرباز فداکار حسینم