امروز جمعه ، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
من سفیر پسر فاطمه ناموس خدایم

 

من سفیر پسر فاطمه ناموس خدای

در دل شام چراغ دل مصباح هدایم

گر چه بین اسرا از پدر و عمّه جدایم

تا صف حشر پیام آور خون شهدایم

غنچه کوچک و نورسته ای از گلبن عشقم

زینب دیگری از کرب و بلا تا به دمشقم

شام شام آمده از آه دل سوختۀ من

مهد توحید بود دامن افروختۀ من

عشق و ایثار و وفا تربیت آموختۀ من

جود و احسان و عنایت بود اندوختۀ من

گر چه در گوشه ویرانه غریبانه نشستم

گره خلق خداوند شود باز به دستم

گاه گردیده پدر شیفتۀ گفت و شنودم

گاه با گردش چشمم دل عبّاس ربودم

گاه با مهر رخم ماه بنی فاطمه بودم

گاه زینب زده گلبوسه به رخسار کبودم

جامه ام پاره و خود دخت کریم ابن کریمم

خوش تر از فرش سلیمان بود این کهنه گلیمم

من زبان علی ئ معجزۀ فاطمه دارم

کنج ویرانه ام و جای به قلب همه دارم

با خدا گرم مناجات و به لب زمزمه دارم

دخت شیرم نه ز رو به صفتان واهمه دارم

شیر دخت پسر شیر خدا دختر شیرم

مشمارید در این گوشۀ ویرانه حقیرم

عرش توحید ز سرو قد من قائمه دارد

دور بیدادگر از داد دلم خاتمه دارد

اشگ مظلومی من موج به چشم همه دارد

چادر خاکی من بوی خوش فاطمه دارد

من و قد خم و گیسوی سفید و رخ نیلی

صورتم صورت زهرا شده از ضربت سیلی

عمّۀ کوچک سادات جهان زینب ثانی

غنچۀ نورس زهرا گل رعنای خزائی

ای لبت کوثر قرآن و رخت سبع مثانی

ای گدای در ویرانۀ تو عالی و دانی

حیف باشد که تو در گوشه ویرانه بمیری

دل شب اشگ بریزی و غریبانه بمیری

حیف حیف از تو که غسّاله بشوید بدنت را

یا در آرند دل شب ز بدن پیرهنت را

یا که در گِل بگذارند گُل یاسمنت را

دفن کردند نهانی شب تاریک تنت را

توز سوز تا به قدم آینۀ فاطمه هستی

دل شب دفن شدی تا که ندانند که هستی

تو به ویرانه ای امّا گل گلزار حسینی

نه گرفتار عدو بلکه گرفتار حسینی

دیده بستی ز همه عاشق دیدار حسینی

ما عزدار توایم و تو عزادار حسینی

چشم «میثم» به تو و لطف و عطا و کرم توست

هر کجا هست، دل سوخته اش در حرم توست