امروز پنج شنبه ، ۹ فروردین ۱۴۰۳
منکه گرفتار توأم یا حسین

 

منکه گرفتار توأم یا حسین

حرِّ گنهکار توأم یا حسین

آمده ام باز که حُرّم کنی

سنگ شدم گوهر و دُرّم کنی

ای نگهت برده دل از دست من

گوشه ی چشم تو همه هست من

حُرّ اسیر آمده اعجاز کن

گوشه ی چشمی به رویم باز کن

تشنه لبم آب حیاتم بده

سیّدی العفو نجاتم بده

عالم غم در دل تنگ تو بود

لشگر من در پی جنگ تو بود

دست عطایت همه را آب داد

بر تن بیتاب همه تاب داد

جز تو که بر تیر بلا تن دهد

وز کرمش آب به دشمن دهد

باب تو بر قاتل خود شیر داد

از کرمش به خصم، شمشیر داد

تو ثمر آن شجری یا حسین

تو پسر آن پدری یا حسین

از تو سزد ای پسر بوتراب

تا که به دشمن بدهی جام آب

ای به فدای تو و آقائی ات

خصم تو شرمنده ی سقائی ات

کاش فلک خانه خرابم کند

هُرم لب خشک تو آبم کند

گر چه خود از شطّ فرات آمدم

در طلب آب حیات آمدم

کاش می آرودم یک جرعه آب

بر لب خشکیده ی طفل رباب

العطش طفل تو کشته مرا

دیشب از این غصّه نمردم چرا

آه که هم گام به دشمن شدم

باعث این سوزِ عطش من شدم

یوسف زهرا! زگنه خسته ام

بر کرم و لطف تو دل بسته ام

تو پسر فاطمه ای یا حسین

فُلک نجات همه ای یا حسین

حال اگر من به تو بد کرده ام

فاطمه را واسطه آورده ام

مرا به صدّیقه ی کبری ببخش

به محسن شهید زهرا ببخش

خواست چو اسب خود آید فرود

شاه به سویش درِ رحمت گشود

کای شده از خود تهی از دوست پُر

مادرت از روز ازل خوانده حُر

حُرِّ ریاحی نسب اهل بیت

گشته پر از تاب و تب اهل بیت

گم شده ی فاطمه پیدا شدی

وصل به ریحانه ی زهرا شدی

ای به بلی گفته بلی مرحبا

حرِّ حسین ابن علی مرحبا

قبله ی عشّاق صلایت زده

فاطمه امروز صدایت زده

شیفته ی پُر زدنت بوده ام

منتظر آمدنت بوده ام

روح شو ای دوست به تن ناز کن

با پسر فاطمه پرواز کن

باغ گل یاس شدی، مرحبا

وصل به عبّاس شدی، مرحبا

در پی دیدار حبیب آمدی

یا که به یاریّ غریب آمدی

از ادب تو، به من و مادرم

بود حسینی شدنت باورم

بودی از آغاز طرفدار من

پیش تر از بودن خود یار من

این که دلت پُر زتجلاّی ماست

عهد الست تو تولاّی ماست

زندگی روح تو در روح ماست

زخم تو زخم تنِ مجروح ماست

گر چه مرا زخم فزون بر تن است

بستن زخم سرِ تو با من است

زخم تو و دست من و دستمال

هر سه برای تو بود سه مدال

تا نشود از تو مدال تو باز

سر نَبُرد از تو کس ای سرفراز

فرق تو را اهل ستم بشکنند

رأس مرا بر سر نی می زنند

چون تن مجروح تو افتد به خاک

در برِ من جان دهی ای جانِ پاک

قتلگهت را شرف علقمه است

زائر تو مادر من فاطمه است

تو نه حسینی که حسینی دگر

فاطمه را نور دو عینی دگر

هر که زما گردد، ما می شود

بر سر این قاف، هما می شود

حرّ، تو دگر کرب و بلایی شدی

کرب و بلای نه، خدایی شدی

ذات خداوند خریدار توست

«میثم» ما شاعر دربار توست