امروز پنج شنبه ، ۹ فروردین ۱۴۰۳
میان جمع تنها سوختم جون شمع مخفل ها

 

میان جمع تنها سوختم جون شمع مخفل ها

نگردیدند با من لحظه ای همناله غافل ها

بیا ای مرگ شاید دست بردارد زسر عمرم

بر ای شاید حل شود با مرگ مشکل ها

به صحرای فراق از گریه طوفانی به پا کردم

که در دریای اشکم غرق گردیدند ساحل ها

به زیر تازیانه شد یکی پیراهنم با تن

به جرم این که پیراهن عطا کردمبه سائل ها

گهی در پشت درگه آستان خانه گه کوچه

مرا صد بار در راه علی کشتند قاتل ها

در آتش خانۀ در بسته من سوخت ای بابا

به جای آن که سوزد از شرار تاله ام دل ها

چهل شب خانۀ انصار را کوبیدم و یک شب

نگردیدند بهر یاری ام بیرون زمنزل ها

عجب نبود اگر شد ظلم با آل نبی (میثم)

که حق دائم ستم ها دیده از بیداد باطل ها