مـیروم و نمیرود از سر کوی تـو دلم زنده به ظاهرم ولی داغ تـو گشته قاتلم من به میان مقتل و تو بـه کنـار محملم نعش تو روی سینهام رأس تو در مقابلم دوش فقط تو بودهای حرف دل شکستهام شـاهد گفتـهام بــوَد نافلـة نشستهام **** سینه، ریاض زخم تن، دل شده کربلای تو روی به هر طرف کنم، میدوم از قفای تو اشک روان مـن شده مرهم زخمهای تو خندة دشمنان بـه مـن گریة من برای تو حال که رفتم از برت باش به یاد خواهرت از ره دور میزنم بوسه به زخم حنجرت ای به لبان خشک من، جانِ به لب رسیدهات مانـده نشـانِ بوسـهام بـر گلوی بــریدهات رفتم و مانده در برم جسم به خون کشیدهات نیست رفیق نیمـه ره خواهـر داغدیـدهات به دوریات رضا شوم؟- نه، به خدا نمیشوم من کـه بـه اختیار خود از تو جدا نمیشوم **** خیز ز جا بهار مـن از گـل و بوستان بگو از سم اسب و سینه و زخم تن و سنان بگو حال کـه میروم سفـر برای من اذان بگو یا که به همرهم بیا، یـا که به ساربان بگو حال که قاتلت کند با من خسته دل سفر رحم کنـد بـه دخترت تند مرانَد اینقدر ای به گلوی خشک تو درود من سلام من رکوع مـن سجود مـن قنوت من قیام من مرهم زخم سینهات گریة صبح و شام من منم منم مـطیع تـو تـویی تویی امـام من خدا کند بـه هـر نفس جان مرا فدای تو گر تو اشارتی کنی سر شکنم به پای تو
جواب برادر
خواهـر داغدیدهام دست خدا به همرهت بـار بـلا کشیدهام دست خدا بـه همرهت زخم زبان شنیدهام دست خدا به همرهت سرو ز غم خمیدهام دست خدا به همرهت یگانـه دختـر عـلی حسین دیـگر علی محمل تو در این سفر هماره سنگـر علی **** تـو طایران خستـه را ز آشیانـه میبـری هـزار کـوه ابتـلا بـه روی شانـه میبـری در این سفر ز کعب نی به تن نشانه میبری بـار امـانت مـرا بــه تازیانــه میبـری لحظهبهلحظه خون به دل بهر اسارتتکنم منتظرم کـه بـاز هم کوفـه زیارتت کنم
تو کوفه را مُسَخَّر از منطق جانفزا کنی به ذوالفقار نطق خود مُعْجِز مرتضا کنی تو بعد از این حسین را فاتح کربلا کنی تـو در نمـاز نافلـه حسین را دعا کنی دمی که ظلمِ خصم را نطق تو بر ملا کند سـر بریدهام تـو را بـر سر نی دعا کند **** من کنم افتخارها که چون تو هست خواهرم تـو نیـز فخـر مـیکنی که من تو را برادرم اگر چـه مـیشود تنت کبـود مثـل مادرم قسم به جان اکبرم قسم بـه خـون اصغرم لشکر فاتح خدا بی تو شکست میخورد قیام سرخ کربلا بیتو شکست میخورد تـو شام را بـه دیـدة یزیـد شـام میکنی تو کار خصم را به یک خطبه تمام میکنی تو خواب را به دیدة عـدو حـرام میکنی تو از کنار طشت زر به من سلام میکنی منم که روز خصم را با تو سیاه میکنم به زیر چوب خیزران تو را نگاه میکنم