امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
نشسته بود یکی روز خواجه ی دو سرا(داستان پیامبر صلی الله علیه و آله)

 

 

نشسته بود یکی روز خواجه ی دو سرا

کنار تربت پاک خدیجه ی کبرا

به یاد آن همه مهر و وفای آن بانو

گرفته بود زاندوه در بغل زانو

در آن میانه ابوجهل و دار و دسته ی او

شدند حمله ور از کین به جسم خسته ی او

عبا به گردن آن شهریار پیچیدند

چنان که مرگ نبی را به چشم خود دیدند

رخش کبود شد و بسته شد ره نفسش

که خواست طایر جان پر بگیرد از قفسش

به زعم آن که نبی رفت دیگر از دنیا

گریختند زاطراف آن رسول خدا

خدای عزّوجل زنده خواست احمد را

نگاه داشت در آن عرصه ها محمّد را

بدون آنکه شود ستمگران خائف

گرفت با بدن خسته اش ره طائف

خبر رسید که از مکّه احمد آمده است

به سوی مردم طائف محمّد آمده است

به پیشباز نبی اهل شهر صف در صف

به جای لاله گرفتند سنگ ها در کف

زخون به آینه ی کردگار زنگ زدند

بر آن وجود مقدس زکینه سنگ زدند

شکست آینه ی وجه ذات ذوالمننش

فتاد روی زمین، تاب رفت از بدنش

چو گشت نقش زمین آن بزرگ آیت نور

غلامی آمد و آورد بهر او انگور

گشوده شد به تبسّم رسول، هر دو لبش

غلام گشت مخاطب به یا اخا العربش

صدای حضرتش از بس ملیح و زیبا بود

به یا اخا العرب خود دل غلام ربود

غلام گفت سرم باد خاک این درگاه

اقولُ اشهد ان لا اله الاّ الله

نبی گرفت ره مکّه با لبی خندان

غلام گفت که ای جان عالمت قربان

الا نگاه بد از آفتاب رویت دور

چه شد که دست نبردی به جانب انگور

رسول گفت که ای پای تا به سر همه شور

مرا چه حاجت بر چند دانه ی انگور

زمکّه آمده ام تا به طائف این همه راه

که بشنوم زتو یک لا اله الاّ الله

مرا به راه هدایت به دوش، دِین تو بود

مراد من همه ذکر شهادتین تو بود

الا کسی که به اسلام ناب پیوستی

خدا گواست که مدیون این رسول استی

به خاطر تو جبین نبی زسنگ شکست

مباد آنکه دهی دین خویش را از دست

پس از تحمّل یک عمر زحمت و محنت

گذشت و اجر رسالت نخواست از امّت

جواب تهمت و دشنام با متانت داد

کتاب و عترت خود را به ما امانت داد

پس از رسول به قرآن چه زجرها دادند

به اهل بیت گرامیش اجرها دادند

به داغدار مدینه ترحّم آوردند

به جای لاله بر او بار هیزم آوردند

زباب خانه ی زهرا شراره گشت بلند

غلاف تیغ به بازویش بست بازوبند

به پاس اجر رسالت شکست پهلویش

نشان غصب فدک ماند بر گُل رویش

علی که جان نبی بود مثل شمع شد آب

گرفت اجر رسالت به دامن محراب

به سجده کرد ززخم جبین گل افشانی

گرفت رنگ خدایی زخون پیشانی

گرفت اجر رسالت حسن پس از پدرش

دوبار دست زجان شست و پاره شد جگرش

یکی به کوچه که شد نقشِ خاک، مادر او

یکی ززهر که در کوزه ریخت همسر او

چه احترام از او روی دوش یاران شد

تن مقدّسش از تیر لاله باران شد

پس از حسن که حیاتش گذشت در غربت

گرفت اجر رسالت حسین از امّت

زتیر و تیغ و سنان زخم ها به پیکر داشت

نشان اجر رسالت زپای تا سر داشت

سلام ما به شهیدی که سیّد الشّهداست

سلام باد به خونی که خونبهایش خداست

سلام ما به حسین و به اشگ دیده ی او

سلام بر گلوی از قفا بریده ی او

سلام بر تن پاک خون نشسته ی او

سلام باد به پیشانی شکسته ی او

سلام باد به غمهای ناشمرده ی او

سلام بر لب و دندان چوب خورده ی او

سلام بر جگری کز عطش چو آتش تافت

سلام باد بر آن سینه ای که نیزه شکافت

سلام بر مه افتاده زیر سمّ ستور

سلام باد به خورشید روی خاک تنور

سلام بر تن صد پاره ای که عریان ماند

سلام بر سر ببریده ای که قرآن خواند

سلام ما به قیام حسین و صبر حسن

سلام «میثم» بر زائرین قبر حسن