امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
افتاد چرا دیر به پایت سر و دستم

 

 


افتاد چرا دیر به پایت سر و دستم 
من پیشتر از بودن خود دل به تو بستم 
تا جان به تنم بود زتو دل نبریدم 
تا دست به تن داشتم از پا ننشستم 
دستم زقضا خورد به آبی که نخوردم 
از فاطمه تا صبح قیامت خجل استم 
بشکست سر و دست و تن و سینه ام اما 
جان دادم و پیمان تو هرگز نشکستم 
از دست و سر و جان و تن و چشم گذشتم 
کز روز ازل بود همین عهد الستم 
از صبح ولادت که نگاهم به تو افتاد 
تا شام ابد کرد تماشای تو مستم 
دانست که از دامن مهرت نکشم دست 
زد روز ولادت پدرم بوسه به دستم 
بی دستی من در ره تو بال و پرم شد 
تو احمد و من جعفر طیار تو هستم 
تا ام بنین فخر کند کاش که می شد 
پیراهن خود هدیه به مادر بفرستم 
میثم به امان نامه ی دشمن چه نیازم 
کز هر چه به جز دوست بُوَد رشته، گسستم