امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
پاره شود پیکرت ای آسمان

 

 

پاره شود پیکرت ای آسمان 
خاک زمین، بر سرت ای آسمان 
یکسره نابود شوی آفتاب 
دود شوی، دود شوی، آفتاب 
ماه، فلک، ستارگان! خون شوید 
ملایک از بهشت بیرون شوید 
فرشتگاه آسمان فرشتگان، آه آه 
شمر، روان گشته سوی قتلگاه 
فاطمه سر تا به قدم، سوخته 
چشم به قتلگهِ او دوخته 
فاطمه بر حسین خود، دعا کن 
اشک فشان خدا خدا خدا کن 
دست گشا و به خدا دل ببند 
آه بکش راه به قاتل ببند 
خنجر قاتل، تو چه بی حیایی 
تشنۀ خونِ حجّت خدایی 
سنگ کجا؟ آینۀ جان کجا 
چکمه کجا؟ سینۀ قرآن کجا 
خنجر قاتل و دل سنگ اوست 
محاسن حسین، در چنگ اوست 
خاتم انبیا بگویم، چه شد 
سیّد اوصیا بگویم، چه شد 
حضرت صدّیقه، خدا خدا کرد 
شمر سر حسین، را جدا کرد 
گشته عیان، نشانۀ قیامت 
اهل حرم، سر شما سلامت 
صدای «یا حسین» را بشنوید 
همه، مهیای اسیری شوید 
حنجر تشنه نهری از خون شده 
شمر ز قتلگاه بیرون شده 
فاطمه، ماهت قمر نیزه‌هاست 
سر حسینت، به سر نیزه‌هاست 
سر به سر نیزه به تاب و تب است 
نگاه او به خیمۀ زینب است 
یک نگهش به مادرش‌فاطمه است 
یک نگهش به جانب علقمه است 
صورتش از خون جبین، خضاب است 
بر لب او صدای آب آب است 
بر سر نی، ذکر خدا بر لبش 
قتلگه است و اسب بی صاحبش 
مردم کوفه! چه لئیم و پستید 
همه حقیقت‌کُش و زر پرستید 
پردۀ حرمت نبی، دریدید 
سر از تن حسین او بریدید 
چرا به روی اسب‌ها نشستید 
سینۀ او را ز جفا شکستید 
چقدر پست و بی حیا و بدید 
چرا به خیمه‌هایش آتش زدید 
اگر شما حسین را دشمنید 
چرا سکینه را کتک می‌زنید 
در وسط خیمۀ افروخته 
به قول آن شاعر دلْسوخته 
طفل سه ساله که کتک ندارد 
او که قبالۀ فدک ندارد 
فاطمه را به خویش، واگذارید 
به گوشواره‌اش چه کار دارید 
وای خدایا! نفسم، شراره است 
هدف اگر غارت گوشواره است 
چه شد که گوشواره را کشیدید 
گوش ورا، چو قلب او دریدید 
«میثم» از این شعله که افروختی 
جان بنی فاطمه را سوختی