پس از دو روز و دو شب به نیزه دیدم سرت دوباره جان یافتم ز صوت جان پرورت
بیا ز بالای نی، به دامنم جای گیر تا که بشویم به اشک، ز چهره خاکسترت
ز گوشة محملم پریده مرغ دلم گهی بسوی تنت گهی بگرد سرت
نمیزد اینقدر کف نَقاره چنگ و دف دشمن اگر میشنید زمزمة مادرت
اَجر رسالت ببین، وفای امّت ببین خندة قاتل شده، تسلیت خواهرت
تا دم مردن بدوش بار بلا میکشم بلکه به شام بلا، زنده رسد دخترت
بر تن خونین تو اشک فشان فاطمه با سر تو همسفر سَرِ علی اکبرت
بعد شهادت کنی با سر بی تن جهاد کوفه شده جبههات، نیزه شده سنگرت
دوش ز زینب نهان کجا شدی میهمان؟ که کنج مطبخ سرا، گشوده شد بسترت
به محفل ماتمت یافته ره «میثمت» مـیان خـوبان شده روسیهی نوکرت