امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
روح مسیـح در نـفس جان‌فزای توست

 


وحی دوباره

 

روح مسیـح در نـفس جان‌فزای توست

 

خورشید انبیا سـر از تـن جدای توست

 

جان نبی تویی که «أنا مِن حسین» گفت

 

خون خدا تویی که خدا خونبهای توست

 

هر قطره اشکِ ریخته، یک بحر رحمت است

 

هر سینه‌ای که سوخته، یک کربلای توست

 

از بس‌کـه تیـر و نیزه فـرو رفته بر تنت

 

پنداشتم کـه پیکـر تـو نینـوای توست

 

قـــرآن روی سینــۀ پیغمبــر خــدا!

 

باور کنم که دامن گودال، جای توست؟

 

رود فـرات تو، نمی از اشک‌های ماست

 

لبخند سـرخ فتح خدا زخم‌های توست

 

پیغمبــری نیامــده بعــد از نبـی، ولــی

 

وحـی دوبـاره در نـفس دلربــای تـوست

 

هرجـا کـه انبیـا همـه بـا هـم نشسته‌اند

 

دیـدم خـدا مؤسس بــزم عــزای توست

 

زینب به محمل ار شکند سر، عجیب نیست

 

دشمن به پای نیـزه اسیـر صـدای توست

 

«میثم» چگونه شرح غمت را دهد حسین!

 

جایی که خالق تـو مصیبت‌سرای توست؟