امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
روبه‌صفتان! من پسر شیرخدایم

 

 

اتمام حجّت امام  با سپاه کوفه

روبه‌صفتان! من پسر شیرخدایم 
ریحانۀ دامان رسول دو سرایم 
هم، در یم طوفان زده، کشتیّ نجاتم 
هم، در دل ظلمتکده، مصباح هدایم 
هم سیّد و آقای جوانان بهشتم 
هم رهبر و مولا و امام شهدایم 
با شیرۀ جان، پرورشم داده محمّد 
بوده ز سر انگشت نبی، آب و غذایم 
گر اهل نمازید شما، جان نمازم 
ور اهل دعایید، همان روح دعایم 
هم حجرم و هم زمزم و هم رکن و مقامم 
هم کعبه و هم مروه و هم سعی و صفایم 
دانندۀ اسرار سماوات و زمینم 
فرمانده جیش قدر و ملک قضایم 
هم ذبح عظیم آمده در وصف مقامم 
هم معنی والفجرم و هم شمس ضحایم 
اسلام شود، یکسره سیراب ز خونم 
هر چند که خود، تشنه‌لبِ کرب‌وبلایم 
در ماه حرام از چه حلال آمده خونم 
من خون خدا و پسر خون خدایم 
صدبار مرا، داغ روی داغ نهادید 
یکبار نگفتید که مهمان شمایم 
والله! که یک لحظه، به ذلّت ندهم تن 
صد بار ببرّند اگر، سر ز قفایم 
والله! که هرگز ندهم دست به ظالم 
حتّی به سوی تیر، اگر سینه‌گشایم 
دانشگه من، دامن زهراست بدانید 
عزّت، زده از روز ازل بوسه به پایم 
سر دادن و بر اهل ستم دست‌ندادن 
تا حشر همین است، همین است، ندایم 
هر چند که در کرب‌وبلا یار ندارم 
باشد همۀ ملک خدا، کرب‌وبلایم 
فریاد خدا هست، به رگ‌های گلویم 
تا حشر رسد، از سر ببْریده ندایم 
امروز نه، دیروز نه، از روز ولادت 
جان بر کف و سینه سپر تیر بلایم 
خواندم ز پی یاری دین، خلق خدا را 
تا خود، که دهد گوش، به فریادِ رسایم 
غسل بدنم: خون، کفنم: خاک بیابان 
با خاکِ رهِ خویش، به هر درد دوایم 
من خود شجر نورم و بارم همه توحید 
ای مردم کوفه نبوَد سنگ، سزایم 
بر زخم دلم، هر چه توانید بخندید 
شیعه است که تا حشر کند گریه برایم 
از چار طرف راه به سویم ز چه بستید 
والله قسم من به شما راهنمایم 
حاشا که نگیرد کرمم دست ز میثم 
کو مرثیه خوانم بوَد و مدح سرایم