امروز جمعه ، ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
سفر کرده سوی خدا می‌رود

سفر کرده سوی خدا می‌رود 
دلِ شب، غریبانه تنها حسین 
نهان از همه چشم‌ها می‌رود 
مدینه! چـه آرامی و ساکـتی 
امـام غریبت کجا می‌رود؟ 
مدینه! زعباس و ا کبر بپرس 
اگر می‌رود شب، چرا می‌رود؟ 
مدیـنه! تماشا کن ایـن قافـله 
چه عاشق سوی کربلا می‌رود 

اگر جان بـه بزم بـلا می‌برد 
علی‌اصغرش را کجا می‌برد؟ 

فضا محو تاب و تب زینب است 
گمانم که وقت نمـاز شب است 
همه هـاشمیات، مشغـول ذکر 
بیابان پر از نغمۀ «یا رب» است 
«طرِمّاح»! محمل به سرعت مران 
که بانوی این کاروان زینب است 
همه کودکـان را هم امشب مـدام 
غریبانـه ذکر خدا بـر لب است 
حسین است چون ماه و اطراف او 
فروزنـده هفتـاد و دو کوکب است 

بیابـان! بـزن نـاله‌ای دلـنشین 
که دخت علی گشته محمل نشین 

عجب کاروانی، خـدا یـارشان 
اجل آیـد از ره بـه دیدارشان 
متـاعِ همه گشته خونِ گلـو 
خداونـد عالم خریـدارشان 
شود حجّشان با شهادت شروع 
اسارت بـود آخرِ کـارشان 
گواهی دهم در کنـار فرات 
بوَد آبشان خون رخسارشان 

چو اینان عزیـزان پیغمبرند 
مبادا کنی ای فلک خوارشان 
قضا را چه امری مقدر شده؟ 
کـه سقّا پـریشانِ اصغر شده 

در این کاروان کودکی شیرخوار 
بـه دامـان مادر کشد انتـظار 
که روزی در آغوش گرم پدر 
کند تشنه لب، جان خود را نثار 
بپاشد پدر خون او را به عرش 
کند هدیـه بـر ذات پروردگار 
در آغوش خون خدا پر زند 
بـه دامان زهرا بگیرد قرار 
به بابا بگوید که با دست خویش 
سپر کن به تیر و به خاکش سپار 
بـه سقا بگویید آبش دهـد 
ز خون دو بازو، گلابش دهد 
به زینب بگویید: با سوز و آه 
بوَد کعبه‌ات گودی قتـلگاه 
بـه اکبر بـگویید: بـابا کنـد 
چگونه به زخم جبینت نگاه؟ 
بـه زهرا بگویید: از کعب نی 
شود پیکر دخترانـت سیـاه 
به قاسم بگویید: خون سرت 
خضابِ رُخَت می شود بی‌گناه 
به طفلان بگویید: در زیر خاک 
بیاریـد از تـرس دشمن پناه 
به "میثم" بگویید اشک روان 
فرستد بـه دنبال این کاروان 
*****