امروز پنج شنبه ، ۹ فروردین ۱۴۰۳
سر، به فلک کشیده سر تا شده خاک پای تو

 

 


سر، به فلک کشیده سر تا شده خاک پای تو 
دل، ز همـه بریـده دل تـا شـده آشنـای تو 
دیــده: فـراتِ ریختـه، سینـه: خیـامِ سوخته 
گشته هـر استخوان من یـک نی ‌نی‌نوای تو 
حنجر خشک و چشم تر، این نه عجب بود اگر 
خنجـرِ آبْ دیـده خـون، گریـه کند برای تو 
ذکـر دلـم خـدا خـدا جـان و تنـم تو را فدا 
کـاش سـرم شـود جـدا تشنه بـه کربلای تو 
چشم بـه سوی قتلگه گوش بـه بانگ العطش 
هـر نفسـم شـراره‌ای زآتـش خیمـه‌های تو 
ای سـرت از بـدن جـدا ای همه عالمت فدا 
ذاتِ مقـدسِ خـدا آمـده خونبهــای تــو 
خصم، ستاده هر طرف،نیزه به دست صف به صف 
کاش کـه می‌شـدی هـدف سینة ما به جای تو 
کوه بـه نـاله آمـده سنگ، بـه سنگ سرزده 
تـا شده شستشو بـه خون روی خدا نمای تو 
فـدای جـان و پیکـرت بعـدِ بریـدنِ سـرت 
از چه دگر بریـده شـد دست گره‌گشای تو 
ای کـه تمـام عـالمت نـاز کشیـده از غـمت 
عنـایتی کـه «میثمت» سرشکنـد بـه پـای تو