امروز پنج شنبه ، ۹ فروردین ۱۴۰۳
شنیدم که مولای اهل ولا

 

 

شنیدم که مولای اهل ولا 
چو زد خیمه در وادی کربلا 
چو گردید در بین دشمن غریب 
یکی نامه بنوشت بهر حبیب 
که ای پیر از پای تا سر وفا 
محبت گرفته ز نامت صفا 
بود این پیام از حسین غریب 
که بنوشته از کربلا بر حبیب 
حبیبی که عشق است مطلوب تو 
کجایی غریب است محبوب تو 
اگر یار و غمخوار مایی بیا 
اگر عاشق کربلایی بیا 
بیا تا که صورت کنی لاله گون 
بیا تا که خود را بشویی ز خون 
ز یاران آن شهریار غریب 
یکی برد این نامه را بر حبیب 
بدو گفت: کی پیر پاکیزه رای 
سلامت رسانده ولی خدای 
که ای بوده از کودکی یار ما 
به هنگام پیری طرفدار ما 
حبیبی بیا تا ولایی شوی 
به همراه ما کربلایی شوی 
بیا تا که چون شمع آبت کنم 
اگر ذره ای، آفتابت کنم 
حبیبی، حبیبی، حبیبی، حبیب 
تو را کرده دعوت امام غریب 
بیا روز غربت مرا یار باش 
به آل پیمبر طرفدار باش 
حبیب آن زمان داشتی میهمان 
ز فامیل و خیل عمو زادگان 
به آنان چنین گفت آن خوش سیر 
که من پیر و فرتوت گشتم دگر 
چگونه بدین پیری و ابتلا 
ز کوفه روم جانب کربلا 
چو شد خانه خلوت عیال حبیب 
بدو گفت: کی پیر محنت نصیب 
مرا رفته از تن قرار و شکیب 
چه گویی جواب حسین غریب؟ 
حبیبش چنین گفت: کای پاک زن! 
نیاید دگر قهرمانی ز من 
چه بهتر که بنشینم اندر سرا 
کناری بجویم از این ماجرا 
برآشفت یک باره آن پیر زن 
که دیگر دم از مرد و مردی نزن 
چرا ساکتی؟ ای به غم مبتلا! 
امامت غریب است در کربلا 
تو که دست بر روی هم می نهی 
قیامت به زهرا چه پاسخ دهی؟ 
به رخ گشت جاری سرشک حبیب 
به زن گفت: ای داده از کف شکیب 
الا ای به شادی و غم یار من 
همه عمر دلدار و غمخوار من 
محب و طرفدار آل رسول 
عزیز حبیب و کنیز بتول 
اگر من شوم کشته در کربلا 
تو تنها شوی ای به غم مبتلا 
به پاسخ بگفت آن زن باوفا 
که ای پیر از پای تا سر صفا 
حبیبی به حق خدا حاضرم 
که گردد غذا خون خاکسترم 
ولی نیستم حاضر ای جان پاک 
که جسم امامم شود نقش خاک 
حبیبش بگفت: آفرین بر تو زن! 
که بودی و هستی حسینی چو من 
اگر پاره پاره شود پیکرم 
دو صد بار گیرند تن از سرم 
نگردم دمی از امامم جدا 
روم کربلا تا کنم جان فدا 
شهادت ز من برده صبر و شکیب 
حبیبم، حبیبم، حبیبم، حبیب 
سلام خدا بر وفای حبیب 
شود جان "میثم" فدای حبیب