امروز پنج شنبه ، ۹ فروردین ۱۴۰۳
صبح محشر پیش تر از روز موعود امدی

صبـح محشـر پیش‌تـر از روز مـوعـود آمدی

 

آفـتـــابـا تیــره‌تـــر از چشـمـــۀ دود آمــدی

آسمــان از کـار مـاندی رنگ خود را باختی

 

فـــاش بـرگـو جـان احمـد را کجــا انـداختی

ســــورۀ زلـــزال آیـــــات عــــذاب آورده‌ای

 

ذوالجنـاح از قتلگـه خــون جـای آب آورده‌ای

شعلـه بـر فـرق زمین از بـام گردون ریخته

 

وای بـر مـن از سـم اسبـان چرا خون ریخته

یـا محمد نـوک نـی خورشید تـابـان را ببین

 

زیــر سـم اسب‌هـا سـی جـزءِ قرآن را ببین

پیکـر تـــوحید پـــامـال ســواران می‌شــود

 

جــان شیـریـن محمـد تیــربــاران می‌شـود

بــاز اولاد سقیفـــه از پیمـبـــر مـــی‌بُــرند

 

نــازنین ریحــانه‌اش را از قفــا ســر می‌برند

یامحمد با سرشکت عرش را در خون بکش

 

خــارهـا را از تــن ریحـــانه‌ات بیــرون بکش

گــرگ‌هـا بـر پیکـر تـوحید چنــگ انــداختند

 

جـــای گــل در دامن گـودال سنگ انداختند

گشتـه از شــرم گـلــوی تشنـه او آب، آب

 

آفتــاب اینقــدر بــر ایــن پیکــر عـریان متاب

تیـرگی در دامـن صحـرا تلاطـم کرده است

 

اسب بی‌صـاحب مسیـر خیمه را گـم کرده است

یـک تـن صد چاک و یک صحرای لشکر قاتلش

 

زخــم روی زخــم بـر زخـم تن و زخم دلش

آنکـه تنهـا خیمه‌هـا را داد دیشب پاس کـو

 

کــودکـی آتــش گـرفته دامنش عبـــاس کو

کـربلا گلخــانـۀ خــونیـن زهـــرایی شــده

 

حنجـر ســـرخ علـی‌اصغـر تمـاشایی شده

شیرخوار شیر داور شیر می‌خواهد چه کـار

 

حرمله یک حلق نازک تیر می‌خواهد چه کار

یابن زهرا خون اصغر را به اشکت پــاک کن

 

تــا نـرفته زیـــر ســم اسـب او را خـاک کن

دسـت سـردار ولایـت قطـع از پیکـر شـــده

 

لالــۀ لیــلا ز نیــش خـــارهـــا پــرپـر شده

جسم صدچاکش یکی گردیده با پیراهنش

 

زخــم پیکـر بیشتـر از حلقه‌هـای جوشنش

نیــزه‌هــا و سنــگ‌هــا و تیــغ‌هـا و تیـرها

 

آمــدنـد از چـــارســو بــر یـاری شمشیرها

از سقیفـه هیــــزم آوردنـد بـــاز افــروختند

 

خیمه‌های وحی را چـون بیت زهرا سوختند

ای قیامت قامتان خوش روی خاک افتاده‌اید

 

پـــاره‌پـاره قطعـه‌قطعـه چـاک‌چاک افتاده‌اید

بــار دیگـــر از رگ بیــداد خــون جاری کنید

 

طــایـران بـــوستـان وحــــی را یــاری کنید

لالــه‌رویـــان تنــگ افتـــادنـد بیـن خــارها

 

دیــده‌انـد از چـار جـانب مـرگ خـود را بـارها

یا محمد حمزه کو عباس کو جعفر کجاست

 

زینب مظلومه را کشتند پس حیدر کجاست

طــایـری بشکستـه از تیــر حــوادث بـال او

 

همچـو شــاهین لشکـری انـداخته دنبال او

تــازیانه بــر بــدن‌هـا کعـب نـی بر دوش‌ها

 

پــاره گشتــه از بـــرای گــوشـواره گوش‌ها

ای شرار خیمه‌های وحی عـالم را بسوز

شاخه‌ها و برگ بار نخل «میثم» را بسوز