تـو شیـر شیر خـداوند اکبـری عباس(مدح)
تـو دسـت و بـازو و شمشیـر حیـدری عباس
علی است نفس پیمبر به گفته قرآن
تــو نیــز نفـــس عـزیـز پیمبـری عباس
حسین را همه جا سیدی صداکردی
مگـر نـه اینکـه تــو او را برادری عباس
نبـی است شهـر علـوم و درش علــی آری
تـو شهـر خـون خداوند را دری عباس
اگـرچـه دادهای از دست، دست و مشـک و علـم
همیشه میر و علمدار لشکری عباس
فتــاده از بدنت دست و بــاز میبینم
پی فـدا شـدن دسـت دیگـری عباس
بـه دستهای اباالفضلیت قسـم آقـا
کـه تو همیشه اباالفضلپروری عباس
چگـونه بـا چـه زبـان منقبتسرات شوم
حسین گفت که عباس من فدات شوم
تـو نفـس زادۀ پیغمبـری بنفسـی انت
تــو آفتـاب خـدا منظــری بنفسی انت
تــــو استــــوارتـــریـن آیـــۀ مقــاومتی
تـو یـک نفـر نه تـو یک لشکـری بنفسی انت
اگــرچـه فـاطمـه امالبنین تــــو را زاده
تو نجل فـاطمه و حیدری بنفسی انت
بـه قـد و قـامت و فضـل و کمـال و علم و ادب
خـدا گـواست کـه تـو محشـری بنفسی انت
نه از حسین نـه از مجتبی نه از حیدر
دل ازرسول خدا میبری بنفسی انت
به آن خداکه مرا مدحگستری بخشید
ز مــدح بــرتر و بـــالاتری بنفسی انت
مدیحهخوان تو تنها خدا و خون خداست
کتـاب منقبتت قلـب سیــدالشهـداست
بـه خلق احمـد مختار بـر تو مینازد
بـه رزم حیــدر کــــرار بـــر تـو مینازد
غلـط نگفتـهام این نکته را اگــر گویم
کــه ذات خــالـق دادار بـر تو مینازد
یگـانـه مصحـف حــرّیـت و وفـــاداری
حسـیـن رهبـــر احــرار بـر تو مینازد
فقط نه دوست به رزم تو آفرین گوید
کـه خصـم در صف پیکار بر تو مینازد
بـه لحظههـای علمداریـت قسـم آقا
که هرکه هست علمدار برتو مینازد
همیشه چهـرۀ خون آبرو گرفته ز تو
همیشـه آیــۀ ایثــار بــر تــــو مینازد
امام تو که بود در جلال خیرالناس
نـدا دهـد رَحِـمَالله عَمِّـیَّ العَباس
شـریعه خـون شـد و دریا ز دل کشید خروش
که ای ز شــرم لبـت آب آب، آب بنوش
در آن مکـالمه غیـرت نهیـب زد عباس
بـه آب آبـــروی عمـر خـویش را نفروش
نگاه فـاطمه میگفت صبـر کن پسرم
که آتش دل تو با عطش شود خاموش
همیـن کـه عکـس جمــالت به روی آب افتاد
صدای العطش آمد ز خیمهها بـر گوش
به برق غیرتت از آب آتشی برخواست
کـه بحـر نعـرهای از دل کشیـد و رفت ز هوش
وفــا و غیــرت و دریـــا خــروش آوردند
کـه آفـرین به تو ای شهسوار مشک به دوش
برون شدی لب عطشان ز بحر و بحر گریست
به کام تشنهات از چشم آب و خون زد جوش
شکست فرق و نیامد زدست هم،یاری
برای غربت تو اشکِ مشک شد جاری
چنان به ضرب فتادی زصدر زین به زمین
کــه کـــرد مــرکب تـو بر تو ناله و زاری
تـو بـر امـام حسین از فـراز دست علی
ز شیــرخـوارگی خـویش گفته ای آری
شجاعت تو به شیعه دهد دل و جـرات
بصیـرت تـو بــه مـــا داده است بیداری
از آن حسین تو را گفته من فدات شوم
کــه مکتـب تــو بــــود مکتــب فداکاری
درود برتو که شأنت اخ المواسات است
سلام بـر تـو که کردی حسین را یاری
به دستهای تو نازم که روز عید ظهـور
کنــی بــــرای امــــام زمـــان علمداری
سـلام حضرت زهرا به جان پاکت باد
سرشک دیدۀ «میثم» نثار خاکت باد