امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
طلوع صبح ستادم به محضر دادار

 

 

 

طلوع صبح ستادم به محضر دادار

که با نماز بشویم ز لوح دل زنگار

پس از اقامه و تکبیر گشت لبهایم

بذکر بسلمه و حمد و سوره گوهر بار

شروع حمد نمودم که در همان آغاز

به فکر خانه خریدن زدم به شهر و دیار

به نستعین چو رسیدم به هر محلِّه و کوی

هر آنچه خانۀ نو بود کردمی دیدار

به مستقیم یکی خانه را پسندیدم

ولیک بود برایم خرید آن دشوار

هنوز بود صراط الّذین در دهنم

که پول، قرض گرفتم ز دوستان بسیار

پس از ادای ولاالضالّین به پول کلان

شدم به محضر شصت و چهار راهسپار

به لفظ قل که رسیدم نوشتم این جمله

که ثبت با سند آمد برابر آخر کار

همین که لفظ احد گشت بر لبم جاری

اطاق ها همه شد رنگ از در و دیوار

هنوز لفظ صمد را نگفته بودم من

که شد اساس کشی بر فراز دوشم بار

به لم یلد که رسیدم اساس را چیدم

به هر اطاق منظّم چو طلعت دلدار

چه خانه ای که مرا برد در ولم یولد

به عالمی که نگنجد به فکر یا گفتار

چو در رکوع شدم خم به فکر افتادم

که چند قالی کاشان بیارم از بازار

به سجده فرش خریدم به خانه آوردم

که بود هر گل آن همچو باغ عارض یار

چو گفتم اشهد ان لا اله الاّ الله

به فکر دادن سور اوفتادهمی یکبار

به عبده و رسوله تمامی فامیل

شدند وارد کاشانه ام ز خورد و کبار

هنوز بر دهنم بود نغمۀ صلوات

که گشت سینه ام از شادی و خوشی سرشار

پس سلام به یاد نماز افتادم

عجب نمازی، مقبول حضرت دادار

نماز گشت تمام و نه خانه بود نه فرش

من فلک زده بودم دچار آن پندار

روا بود که به درگاه کردگار کنم

هزار مرتبه از این نماز استغفار

اله من، صمد من، خدای من، العفو

که هست مستحق دوزخ این نماز گزار

چه می شود که دلم را به خود کنی مشغول

که غرق مهر تو باشد نه درهم و دینار

تو شاهدی که دل من اسیر این دنیاست

بیا تو بند اسرات ز پای آن بردار

دلی بده که بود در محبّت تو اسیر

نه آن دلی که به زنجیر درهم است دچار

دلی بده که بود در نماز هر لحظه

به هر سفیدۀ صبح و سیاهی شب تار

از این نماز که خواندم روا بود که کنم

به دادگاه تو بر بی نمازیم اقرار

مگر مرا به نماز حسین خود بخشی

و گر نه اجر نمازم بود شرارۀ نار

حسین کیست همان بنده ای که وقت نماز

نشان تیر بلا گشت از یمین و یسار

نماز، زنده بود از نماز سرخ حسین

که خون حنجر خود را به سجده کرد نثار

قیام و نیّت و تکبیر و سجدتین و رکوع

از آن نماز به مقتل گرفت استقرار

وضو گرفت ز خون پیش تیر، قامت بست

نماز غرق تحیّر شد از چنین ایثار

رسید آن قدر از تیر و نیزه زخم بر او

که شد تنش همه چون باغ گل به فصل بهار

به سجده گشت جدا سر ز نازنین بدنش

به نیزه کرد سلام نماز را تکرار

سرش بریده شد امّا نماز را شکست

هماره داشت به لب ذکر خالق دادار

وضو ز خون جبین، مُهر سجده سنگ عدو

دعا رضاً بقضائک جواب، جلوۀ یار

به مکتب و هدف و نهضت و نماز حسین

گناه شیعه سراسر ببخش یا غفار

قبول کن به نمازش نماز «میثم» را

به جان پاک پیمبر به روح هشت و چهار