امروز پنج شنبه ، ۹ فروردین ۱۴۰۳
یم فضل و عفاف و زهد و عصمت گوهر آورده

 

 

یم فضل و عفاف و زهد و عصمت گوهر آورده

مه تابنده ی برج ولایت اختر آورده

نهال آرزوی یوسف زهرا بر آورده

عروس فاطمه امشب علیّ اصغر آورده

حسین ابن علی این است تنها مُهر طومارت

که با رخسار گلگون می کنی تقدیم دلدارت

چراغ محفل خونین عاشوراست این مولود

گل نشکفته ی ریحانۀ زهراست این مولود

مدال افتخار سینه ی باباست این مولود

دُر یکدانه ی هفتاد و دو دریاست این مولود

چه دُرُی بحرها لب تشنۀ لبهای عطشانش

چه مولودی که هفتاد و دو ملّت باد قربانش

نفس تسبیح و لب تهلیل و خاموشی است تکبیرش

تمام حسن ثارالله در سیما و تصویرش

وجودش مصحف عشق و گل لبخند تفسیرش

به کف جان و به دل نور و به سر شور و به لب شیرش

نفس هایش حکایت از قیام کربلا دارد

گلویی همچو یاس آماده بر تیر بلا دارد

ملاحت در گل لبخند و دل بیت الولای او

شهادت در قفا امّا شفاعت رونمای او

هوا و حال عاشورا همه حال و هوای او

سر دوش پدر مقتل دو عالم کربلای او

رباب امشب به ثاراللّهیان شور دگر دادی

که در بیت الولا شمس ولایت را قمر زادی

فلک با آفتاب و ماه خود دور سرش گردد

شهادت شستشو با خون پاک حنجرش گردد

دل خون خدا خون از نگاه آخرش گردد

مدال شانۀ فرزند زهرا پیکرش گردد

نظام دین بقا از حلق پاره پاره اش گیرد

عجب نی گر که فطرس حاجت از گهواره اش گیرد

دو چشمانش دو زمزم چهره کعبه، سینه اش سینا

نگاه افکند در آغوش مادر بر رخ بابا

جمال پنج تن در عارض نورانیش پیدا

بزرگان جهان را قد به تعظیم جلالش تا

مخوان طفل صغیرش حجت الله کبیراست این

تمام خلق را فردای محشر دستگیر است این

مدینه عود شو خود را به شوقش وقف آذر کن

به گرد ماه رخسارش لباس نور در بر کن

جمالش بین و یاد از محسن زهرای اطهر کن

اگر جانی به تن داری نثار روی اصغر کن

بزن لبخند بر این غنچۀ خندان زهرایی

که در دست پدر گردیده رخسارش تماشایی

رباب او را تماشا می کند او روی بابا را

پدر کم کم نشانش می دهد آغوش زهرا را

حسین ابن علی امشب ببوس این روی زیبا را

بخوان یاسین و بنگر آفتاب حسن طاها را

رباب امشب مه روی تو را آئینه آورده

صفای جان بهشت دل مدال سینه آورده

لبش خاموش و چشمانش نماز وصل می خواند

به دوش دو علی از روی بابا رو نگرداند

بود رازیش سربسته که جز بابا نمی داند

گهی بر لب تبسّم گه گلاب از دیده افشاند

سفیدی گلویش آبروی یاس را برده

دل اکبر دل قاسم دل عّباس را برده

گل مجلس نه نقل گفتگوی اهلبیت است این

چه گویم کوثر ناب سبوی اهلبیت است این

بهارستان باغ آرزوی اهلبیت است این

خدا داند که فردا آبروی اهلبیت است این

زهی چشم و زهی ابرو تعالی الله رخسارش

الهی از گزند آل بوسفیان نگهدارش

خموش و ملک هستی گشته لبریز از هیاهویش

دل فرزانه گان دیوانۀ زنجیری مویش

شفای درد اهل معرفت خاک سر کویش

سلام انبیا و اولیا بر مصحف رویش

محرّم کرد با خون گلوی خود محرّم را

که در شش ماهگی باب الحوائج گشت عالم را

به مهد ناز کرده ناز از خود رانده دنیا را

به دوش باب یاد آرد فداکاری فردا را

به پیش تیر لبخندش هدایت می کند ما را

به محشر نیز اسباب شفاعت هست زهرا را

شرف بخشیده در شش ماهه گی اولاد آدم را

الهی روز محشر هم بگیرد دست «میثم» را