امروز پنج شنبه ، ۹ فروردین ۱۴۰۳
یوسف فاطمه من حر گنه کار توام

 

 

یوسف فاطمه من حر گنه کار توام 
از دو عالم شده آزاد و گرفتار توام 
تو به لطف و کرم خویش خریدار منی 
من به جرم و گنه خویش خریدار توام 
با چه رویی به تو رو آورم ای روی خدا 
همه دانند که من باعث آزار توام 
جان ناقابل من گشته کلافی به کفم 
کمترین مشتری عشق به بازار توام 
تا لب خشک تو دیدم جگرم سوخت حسین 
من جگر سوختة آه شرر بار توام 
دوش اگر عبد خطاکار تو بودم، العفو! 
نگهم کن که دگر یار فداکار توام 
پا به سرداری لشکر زدم و برگشتم 
جان نثار ره عباس علمدار توام 
دسته گل ساختم از اشک و نهادم روی چشم 
تا صف حشر خجل از گل رخسار توام 
چه برانی، چه بخوانی، در دیگر نزنم 
چه کنم خارم و وابسته به گلزار توام 
"میثم" از سوز جگر گوی که از سوز جگر 
شرر شعر تو و دفتر اشعار توام