امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
آب با عباس:

 

 

آب با عباس: 

ای داغ لب تو کرده آبم 
عباس مرا بنوش آبم 
هُرم عطشت کند کبابم 
شرمنده ز آل بوترابم 
دارم به جگر خروش عباس 
یک جرعه ز من بنوش عباس 
من آبم و آبرو ندارم 
موجم شده کوهی از شرارم 
شرمنده ز طفل شیرخوارم 
مانند سکینه بی قرارم 
سخت آمده ام به جوش عباس 
یک جرعه ز من بنوش عباس 
اعجاز به دشت نینوا کن 
دست آور و حاجتم روا کن 
از سینة آب عقده واکن 
زخم دل بحر را دوا کن 
از آب نظر مپوش عباس 
یک جرعه ز من بنوش عباس 
ای اشک تو آب را ستاره 
بحر از نفست شده شراره 
بر غربت آب کن نظاره 
بشنو ز درون دل هماره 
فریاد مرا به گوش عباس 
یک جرعه ز من بنوش عباس 
یک لحظه برآر آرزویم 
مگذار بریزد آبرویم 
گر چهره ز آتشت نشویم 
در پاسخ فاطمه¬ چه گویم 
بردار غمم ز دوش عباس 
یک جرعه ز من بنوش عباس 

عباس با آب: 

ای آب مزن به دل شرارم 
سوگند به چشم اشکبارم 
من تشنة جام وصل یارم 
با آب روان چه کار دارم 
گشتم ز عطش اگر چه بی تاب 
یک قطره ننوشم از تو ای آب 
من ساقی آل بوترابم 
نه آب بود به کف، نه تابم 
امواج تو می کند کبابم 
از خجلت اهل بیت آبم 
صد بار گر از عطش شوم آب 
یک قطره ننوشم از تو ای آب 
هُرم عطش است و آفتاب است 
دل ها همه از عطش کباب است 
خون حاصل سینة رباب است 
از بس که به خیمه قحط آب است 
گردیده به دیده اشک نایاب 
یک قطره ننوشم از تو ای آب 
از نالة بلبل مدینه 
آهم شده شعله ور به سینه 
سقا شده دیدة سکینه 
خشکیده گلوی آن حزینه 
رنگش شده زردتر ز مهتاب 
یک قطره ننوشم از تو ای آب 
یک لحظه بزن به خیمه ها سر 
بر دخترک سه ساله بنگر 
در دامن عمه می زند پر 
سوزد جگرم از این که آخر 
شش ماهه نگشت از تو سیراب 
یک قطره ننوشم از تو ای آب