امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
اگر چون گرد، روز و شب بگردانی به هر سویم

 

اگر چون گرد، روز و شب بگردانی به هر سویم

سرم بر خاک ذلت باد اگر ترک تو را گویم

خدا داند که از مهرت سر مویی نگردد کم

بگو تا شعله خیزد بر فلک از تار هر مویم

اگر سر از تنم گردد جدا از پای ننشینم

و گر چشمم برون افتد نیفتد خم به ابرویم

به خاک کوی تو یک عمر حقّ آب گل دارم

اگر چه سنگ بی قدرم ولی ریگ ته جویم

من از تو دورم امّا تو به من آنقدر نزدیکی

که لب نگشوده و حرف دلم را با تو می گویم

نهال مهر تو در سینه ام آن گونه گل کرده

که مأمور سؤال قبر همچون گُل کند بویم

هر آن کس سر نهد بر خاک تو من خاک پای او

هر آن کو بنده ات را بند شد من بنده ی اویم

گِلم بوی گل باغ محبّت می دهد آری

اگر آبم اگر خاکم زآب و خاک این کویم

زبان «میثمی» بر میثم کویت کرامت کن

که عمری هر چه گفتم از تو گفتم با تو میگویم