امروز سه شنبه ، ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
اگر می خواست ذات حقّ برد در نار سوزانم

 

اگر می خواست ذات حقّ برد در نار سوزانم

نمی آورد پا بوس رضا سوی خراسانم

حرام است آتش دوزخ به من زیرا که از رأفت

امام مهربانم چند روزی کرده مهمانم

رضا سعیم، رضا حجّم، رضا بودم، رضا هستم

رضا دین و رضا ایمان رضا جان است و جانانم

اگر چه قطره ام، آورده سیلم در دل دریا

و گر چه ذره ام در دامن مهر فروزانم

نسیم رحمتی بر من وزید از بارگاه او

که یکئم ریخت چون برگ خزان کلّ گناهانم

خدا را شکر بوسیدم درِ دارالشّفایی را

که درد خویش را ناگفته بخشیدند درمانم

رئوف آل پیغمبر مرا چشمی کرم فرما

که شویم خاک زوّار تو را با سیل مژگانم

اگر لایق نیم تا روی آرم در حریم تو

به این شادم که بشماری سگی در کوی سلطانم

اگر خاکم تو فرشم کن به زیر پای زوّارت

و گر خارم تو آوردی در آغوش گلستانم

مپرس از من که هستی هر که هستم فاش می گویم

سیه رویم گنه کارم بدم آلوده دامانم

گنه کاری چو «میثم» را به کوی خویش ره دادی

به باران بهار رحمتت شستی زعصیانم