امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
اگر صد بار ترک جان کنم جانانه را هرگز

 

 

اگر صد بار ترک جان کنم جانانه را هرگز

زدلبر پس نمی گیرم دل دیوانه را هرگز

اگر کوبند چون کوهی بفرقم آفرینش را

نکوبد دستهایم جز در این خانه را هرگز

زخونین دانه های اشک هر شب دولتی دارم

نخواهم داد بر باغ بهشت این دانه را هرگز

سراپا هر چه سوزم برگرد تو میگردم

جدایی نیست شمع روشن و پروانه را هرگز

در دل را گشودم بر تو و بستم به غیر تو

نشاید راه دادن در حرم بیگانه را هرگز

مزین کردم از گنج غمت ویرانه را هرگز

به گلزار جنان نفروشم این ویرانه دل را

به جز وصف تو هر چه بشنوم افسانه پندارم

به گوش خویش نگشایم ره افسانه را هرگز

به یاد تار زلف پنجه کردم شانه دل را

جدایی نیست از آن تار زلف این شانه را هرگز

فراز دار اگر صد بار گویی ترک جان «میثم»

نگویی ترک وصف دلبر جانانه را هرگز