امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
الا کوفه ای شهر بی دردها

 

الا کوفه ای شهر بی دردها

گرفتار بیدادِ نامردها

به پشت تو بار همه ننگ ها

همه بی وفایی و نیرنگ ها

بود تا صف حشر بر دامنت

به محراب، ننگ علی کشتنت

عجب میهماندار مسلم شدی

شب بی کسی یار مسلم شدی

از آن کو به کو با منت جنگ بود

که جرم علی دوستی سنگ بود

لبم تشنه بود و تنم خسته بود

در خانه ها بر رویم بسته بود

چه نامرد بودند نامردها

چه بی درد بودند بی دردها

همین ننگشان بس که در این دیار

به مسلم، زنی گشت مردانه یار

زنی بین نامردها مرد بود

به زهرا در این شهر همدرد بود

نبود این جنایت زتو باورم

که دستم ببندی ببرّی سرم

گذشت آنچه آمد به روز و شبم

نفس های آخر بود بر لبم

خداحافظ ای پایتخت علی

گواه شب و روز سخت علی

خداحافظ ای شهر نیرنگ ها

خداحافظ ای کوچه ها، سنگ ها

خداحافظ ای قتلگاه علی

شریک غم و سوز و آه علی

خداحافظ ای اشگها آه ها

خداحافظ ای نخل ها چاه ها

خداحافظ ای طوعه! بین همه

جزای تو با حضرت فاطمه

خداحافظ ای میزبان شبم

گواه شب و گریه ی یاربم

خداحافظ ای هر دو فرزند من

دو قربانی من دو دلبند من

خداحافظِ گریه و سوزتان

نماز شب و روزه ی روزتان

خداحافظ ای نازنین دخترم

کجایی به دامن بگیری سرم

اگر نیست دامان من جای تو

پس از این حسین است بابای تو

بود بر لبم آخرین زمزمه

خداحافظ ای یوسف فاطمه

خداحافظِ نغمه ی یاربت

بگو تا حلالم کند زینبت

الا کوفه! این سنگ، این فرق من

بزن هر چه داری، به زینب نزن

علی هر چه آمد زتو بر سرش

بیا و تلافی کن از دخترش

مبادا در اطراف او صف زنند

به قتل عزیز دلش کف زنند

در این جا چو آل علی پا نهند

مبادا به آنان تصدّق دهند

به قصر تو زینب اگر پا نهاد

مده چوب را دست ابن زیاد

به مهمان ستم داشتن خوب نیست

لب خشک را طاقت چوب نیست

مرا درد و رنج و غم عالم است

که فریاد آن بر لب «میثم» است