امروز سه شنبه ، ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
الا مــاه رجــب تابنــده مـاه دیگرت آمد

 

 

الا مــاه رجــب تابنــده مـاه دیگرت آمد 
چـراغ دلفــروز تــا ابــد روشنگـرت آمد 
در آغوش سحر خورشید گردون‌پرورت آمد 
مه و مهر و فلک را کن نثارش، اخترت آمد 
فروغ حسن‌غیب است این‌که امشب در فضاداری 
تو در دامن علـی بـن جـواد بن رضا داری

****

زهی این گل که آغوش خداوند است گلزارش 
سـلام الله دائــم بـر قـد و بـالا و رخسارش 
کلاف جان به کف، صد یوسف مصری به بازارش 
جواد ابن رضا چشم و دلت روشن به دیدارش 
به مـرآت جمــال بـی‌مثالش ده ولی را بین 
در این آیینه امشب هم‌ محمّد هم علی را بین

****

جمـالش از جمال کبریـا دارد حکایت‌ها 
کمـالش از کمــال انبیــا دارد روایت‌ها 
عیان در مصحف روی منیرش کل آیت‌ها 
هدایت گشته در خط تولایش هدایت‌ها 
حکایت از حـسن دارد جمال نازنین او 
همانا نور مهدی می‌درخشد از جبین او

****

تعالی‌الله تعالی‌الله از این حسن خدادادی 
که‌ برهردل‌دهد با یاد رویش یک‌جهان شادی 
حقیقت یافته در خط نورش خط آزادی 
میان چارده هادی شده مشهور بر هادی 
جهان غرق تجلایش زمان مهد تولایش 
علی نام دل‌آرایش، محمّد محو سیمایش

****

سلام الله فی الدارین بر قـدر و جلال او 
دل از آل محمّـد مـی‌برد مـاه جمال او 
جلال غیب پیـدا در جمـال بـی‌مثال او 
دعـای جامعـه درّی ز دریـای کمـال او 
عبارت‌های آن نـور هدایت را کند کامل 
محبت، معرفت، ایمان، ولایت را کند کامل

ملائک بستـه صف برگرد «سرَّ من رَا»ی او 
طواف از دور آرد کعبه بر صحن و سرای او 
گرفتند آسمان‌هـا نـور از گلــدسته‌های او

ستــاده با عصا موسی در ایــوانِ طلای او 
عجب نبْود که آید وحی، موسی را ز دربارش 
و یـا گیرد شفا قلب مسیح از چشم بیمارش

****

ســلام الله ای نــام هــدایت زنده از نامت 
فلک: زوّار ایـوان و مـلک: مــرغ لب بامت 
همه سیراب از دریای فیض و رحمت عامت 
ملک در آسمان، حیوان وحشی در قفس رامت 
حریم قدس تو در سامره کـوی حسین ما 
نجف، کرب و بلا، مشهد، مدینه، کاظمین ما

****

نه تنهــا دولــت عبـاسیان آمـد حقیر تو 
همانا سرکشان گشتند یکسر سر به زیر تو 
تو در زندان دشمن بودی و دشمن اسیر تو 
چــو مهـر از ابـر می‌تابید رخسار منیر تو 
چه غم گر تاخت بر قبر تو خصم روسیاه تو 
بـوَد دل‌هـای مـا هم قبر تو، هم بارگاه تو

****

کی‌ام من خاک خدّام درت یا حضرت هادی 
که می‌گردد دلم دور سرت یا حضرت هادی 
ز پا افتاده‌ای در محضـرت یا حضرت هادی 
قبولم کـن به جان مادرت یا حضرت هادی 
نمی‌دانم که بودم یا چه بـودم یا کجا هستم 
همین دانم که خاری در گلستان شما هستم

****

شمـا دادیــد در عیــن سیـاهی آبرو بر من 
شما شستید جرمم را به آب رحمت از دامن 
شمـا دادید جـان تـازه‌ام از مهر خود بر تن 
شمـا از گلخـن آوردیـد مـا را جانب گلشن 
شما خواندید از بهـر عنایت خلق عالم را 
مبادا دور سازید از درِ این خانه «میثم» را