امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
عاشقان ماه خدا باز آمد

 

 

عاشقان ماه خدا باز آمد

باب رحمت همه سو بار آمد

ماه توبه مه ئغفران مه نور

مه شوق و مه عشق و مه شور

ماه از خویش جدا گردیدن

ماه و اصل به خدا گردیدن

ماه قدری که بود قدرش گم

ماه میلاد امام دوم

ماه مهمانی حی ازلی

ماه سرمستی عشاق علی

ماه تسبیح سرودن بر لب

ماه بیدار دلان در دل شب

ماه از اشک درون را شستن

خویش گم کرده خدا را جستن

ماه سر تا به قدم ذکر شدن

روشن از روشنی فکر شدن

به چه خوش گفت رسول منّان

جمعه آخر ماه شعبان

که مه حق به شما رو آورد

رحمت و فیض زهر سو آورد

به چه ماهی که برای امت

رحمت و مغفرت است و برکت

کرد با منطق شیرین تشریح

که نفس هاست در این مه تسبیح

صومتان هست سعادت این ماه

نومتان نیز عبادت این ماه

تشنه و گرسنه گشتید اگر

یاد آرید ز روز محشر

ای پیمغبر که به وصفت لولاک

آمده از طرف ایزد پاک

امتت گاه عطش کل یوم

خواصه در گرمی روز مه صوم

اشک بر چهره فشاند ز دوعین

لیک یاد لب عطشان حسین

از که هنگام ملاقات خدا

با لب تشنه سرش گشت جدا

او که جبرئیل سرشگ افشانده

داستان عطشش را خوانده

او که در خواهش یک جرعه آب

خصم با سنگ ورا داد جواب

او که طفلش زعطش پر میزد

چنگ بر دامن مادر میزد

چون بریدند سر از پیکر او

گشت از خیمه برون دختر او

دور گردید زخیل زنها

گشت گم در دل صحرا تنها

ظالمی یافت و را سرگردان

گفت هستی زچه در آه و فغان

گفت ای شیخ تو خود ساز بیان

خوانده ای هیچ به عمرت قرآن

گفت خواندم چه بسا قرآن را

بارها ختم نمودم آن را

گفت این آیه تو را خورده به چشم

با یتیمان نستیزید به خشم

من یتیمم که در این صحرایم

دختر فاطمه زهرایم

اشکم از خون جگر آغشتید

پدرم را لب عطشان کشتند

گفت از من چه تمنا داری

کین چنین شیون و غوغا داری

گفت روزم شده مانند شبم

کز عطش آمده جانم به لبم

داد آن سنک دل آخر به شتاب

آن جگر سوخته را جامی آب

آب بگرفت ولی با آن حال

رفت با گریه به سوی گودال

ریخت از دیده بسی خون جگر

گفت با دیده گریان به پدر

کای پدر بهر تو آب آوردم

بلکه از دیده گلاب آوردم

تو که صد چاک به خاک افتادی

با لب تشنه چرا جان دادی

نبود تاب شنفتن «میثم»

لب فرو بند زگفتن «میثم»