خرابه شام
با اینکه در خرابه شام است جای من
زهـراست زائــر حـرم باصفــای من
قیمتگذار گوهر اشکش فقط خداست
هر دلشکستهای که بگرید برای من
طفل سهساله را که توان فرار نیست
دیگر چرا به سلسله بسته است پای من؟
دیشب نماز خواندهام و اشک ریختم
شاید پـدر سـری بزنـد بر سرای من
جان را به کف گرفتهام و نذر کردهام
امشب اگر رسد بـه اجابت دعای من
در شام هم که جان بدهم کربلاییام
این گوشـۀ خرابه شـده کربلای من
کارم رسیده است به جایی که کعب من
گریــد بــرای زمزمــۀ بیصــدای مـن
از بس گریستم، دگر از اشک، خیس شد
خشتـی کـه در خرابـه شـده متکای من
یک لحظه در خرابه دو چشمم به خواب رفت
دیـدم کـه روی دامـن باباست جـای من
«میثم!» غریب جان دهم و نیست هیچکس
جـز تـازیانـه باخبــر از دردهــای مــن