امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
باغ بهشت وحی را نخل به خون کشیده ام

 

باغ بهشت وحی را نخل به خون کشیده ام

بار ملال می برد سر و قد خمیده ام

شهر مدینه می زند ناله به پای ناله ام

خاک حجاز می خورد خون ز سرشک دیده ام

با همه کردم وفا از همه دیده ام جفا

با همه بوده آشنا از همه دل برده ام

تیشه فتنه خزان ، خورد به پهلویم کز آن

شاخه شکست وشد جدا میوه نارسیده ام

راز دل مدینه ام چاه علی ست سینه ام

از لب خود ب هر نفس ناله اوشنیده ام

تا ببرم  بدوش خود بار بلای دوست را

منت تازیانه را بر دل و جان خریده ام

درد کشد به بسترم باز به فکر حیدرم

گشته علی علی علی هر چه نفس کشیده ام

دهر ، محیط غربتم ملک وجود تربتم

زیر گلم مجو که در باغ دل آرمیده ام

نقش زمین شدم ولی در ره یاری علی

اشک فشان ستاده ام ناله کنان دویده ام

(میثم) بی قرار را خسته داغدار را

اشک به دیده داده ام خون به دل آفریده