امروز چهارشنبه ، ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
باغ فردوس چو دامان بیابان تو نیست

 

 

باغ فردوس چو دامان بیابان تو نیست

لاله را خرمی خار مغیلان تو نیست

می سزد تا چو گریبان به جگر چاک زند

هر که دلباخته و سر به گریبان تو نیست

جان به امید وصال تو نگه داشته ام

ور نه یک لحظه مرا طاقت هجران تو نیست

پای افبال به گل دست ملالش بدل است

هر که ای کعبه جان دست به دامان تو نیست

دوست مرهون عطای تو اگر شد نه عجب

دشمنی نیست که شرمنده احسان تو نیست

روزگارش رشب هجر تو تاریک تر است

هر که را روشنی از شمع فروزان تو نیست

خارم اما نگهی کن که گلم گردانی

تا نگویند مرا جا به گلستان تو نیست

بخدایی خدایی که منم بنده او

بنده آنست که جز بنده فرمان تو نیست

مرگ با دیدن تو لحظه میلاد من است

که حیات ابدم جز لب خندان تو نیست

یا علی رخ بنما دل بر با جان بستان

گر چه جان دو جهان قابل قربان تو نیست

نظم «میثم» درنا بیست ولی در دهنش

گوهری نیست که از بحر خروشان تو نیست