امروز شنبه ، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
بهـارِ بـاغِ دل از گریـه محـرّم توست

 

بهـارِ بـاغِ دل از گریـه محـرّم توست 
بهشت، برگ گلی از شرارة غـم توست 
محرمت بـه من احرامی سیـه بخـشید 
کسی که مَحرم این جامه گشت، محرم توست 
جحیم را کند از یک نگاه خود خاموش 
کسی که گوشه‌نشینِ بهشتِ ماتم توست 
بـه چار مـاه حرامم بـوَد چه کار که من 
دوازده مـه سـالم همـه محـرّم تـوست 
چــرا مـلائکة الله سجــده‌اش نـکنند 
مگر نه طینت آدم ز خاک مقدم توست 
اگر شوند همه بحرها بـه چشمم اشک 
به خون پاک تو سوگند می‌خورم، کم توست 
هر آنکه کشته شود صـاحبِ دمی دارد 
تو کیستی که خداوند، صاحب دم توست 
علم به دست علمدار توست تا صف حشر 
همیشه عـالم اسـلام زیـر پـرچم توست 
که گفته زخم تو مرهم‌پذیر نیست حسین! 
که خود تو کشتة اشکی و اشک، مرهم توست 
از آن همـاره دل خــلق را زنــد آتـش 
که سوز آه تـو در ناله‌های «میثم» توست