امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
بازگشتم آتش از پا تا به سر

 

 

بازگشتم آتش از پا تا به سر

تا دهم از شام غم شرحی دگر

به که در این قصّه آرم شاهدی

شاهدی مانند سهل ساعدی

سهل چون افتاد در شامش عبور

دید آن جا خلق را غرق سرور

شامیان از کوچه ها تا بام و در

شهر بستند آئین سر به سر

کودک و پیر و جوان  مرد و زن

شاد و خندان رخت نو کرده به تن

باده و مستی و آهنگ بود

رقص بود و تار بود و چنگ بود

چهره ها خندان و دل ها شاد بود

بر لب مردم مبارک باد بود

پیش خود گفتا چه باشد این نوید

از چه اهل شام بگرفتند عید

دید دور از خلق چندین پیرمرد

گوشه ای بنشسته با اندوه و درد

یک جهان غم در دل آگاهشان

در درون سینه زندان آهشان

گفت ای در، نار غم افروخته

جانتان در آتش غم سوخته

این سرور و شادی و مستی زچیست

گوئیا در شام عید تازه ایست

در جواب، آن، چند پیر خونجگر

اشگشان گردید جاری از بصر

کای زحیرت بی قرار و ناشکیب

فاش برگو آشنائی یا غریب؟

گفت نامم آشنا باشد یقین

بودم از اصحاب ختم المرسلین

سینه ام لبریز حب احمدیست

نام من سهل است سهل ساعدیست

پاسخش دادند ای سهل از چه رو

چرخ گردون بر زمین ناید فرو

این سرور و جشن و شادی و طرب

هست در قتل حسین تشنه لب

شامیان کردند امروز ازدحام

تا سر پاک حسین آید به شام

خلق را آهنگ شادی بر لب است

این هیاهو از برای زینب است

شامیان چنگ و نی و دف می زنند

دور زین العابدین کف می زنند

سهل را سوز از دل، آه از سرگذشت

وارد دروازه ساعات گشت

هر چه آن سرگشته آمد پیش تر

ازدحام خلق می شد بیشتر

تا در دروازه سرها را شکافت

دید نا گه هیجده خورشید تافت

هیجده سوره زقرآن مجید

هیجده تصویر حق هجده شهید

پشت آن سرهای بر نی منجلی

رأس انصار حسین بن علی

پیش آن سرها به نوک نی سری

سر مگو، خورشید حُسن داوری

شام را غرق حلاوت می کند

آیۀ قرآن تلاوت می کند

ناله کرد و خون فشاند از هر دو عین

گفت ای وای این بود رأس حسین

بر سر نی درفشان از لبشده

سایبان محمل زینب شده

دید در آن شادی و آن هلهله

مصطفائی در میان سلسله

گفت با خود این جوان پیغمبر است

نه، گمان دارم حسین دیگر است

وای من این خلق را چارم ولیست

این علی بن حسین بن علیست

ماه رویش باغبار آمیخته

خون زساق هر دو پایش ریخته

با مشقّت رفت تا نزد امام

گفت ای فرزند پیغمبر سلام

منّتی ای سرو باغ احمدی

حاجتت را گو به سهل ساعدی

گفت مولا گر که داری سیم و زر

بذل کن بر نیزه دار خیره سر

تا سر باب مرا این نیزه دار

آورد از بین محمل ها کنار

بلکه چشم شامیان دل سیاه

کم کند آل محمّد (ص) را نگاه