امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
به عشقت گر نمی شد مبتلا دل

 

 

به عشقت گر نمی شد مبتلا دل

نمی دید این همه رنج و بلا دل

اگر گردد جدا از جسم من جان

نشاید از غمت گردد جدا دل

برآرم خنجر و خونش بریزم

اگر خواهد زتو غیر از تو را دل

زیانش با خدا بیگانگی بود

اگر با تو نمی شد آشنا دل

محبت در فضایش فرش گسترد

که آمد برتر از عرش خدا دل

به دریای غمت آواره گشته

بسان کشتی بی ناخدا دل

زتار طراه ات باید بپرسم

که آخر می کشد ما را کجا دل

سفر کردم به سوی کعبه عشق

حرم دل مروه دل سعی و صفا دل

بیا بر چشم ما بگذار پایی

و گر نه میرود از دست ما دل

گرفته در هوایت دامن درد

گذشته از طبیب و از دوا دل

زمیسن و آسمان را نینوا کرد

نوا دادی چو بر این بی نوا دل

به امید ولایت با بلا ساخت

از آن رو آمده بیت الولا دل

به قربان خیال صبح وصلت

که برد از «میثم» بی دست و پا دل