امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
به هر سو می کشد با خود مرا دل

 

 

به هر سو می کشد با خود مرا دل

نمی دانم چه باید کرد با دل

بهشتم پیش باو ترسم از آن

که در دوزخ برد با خود مرا دل

سراپا آتشم یارب ندانم

در این آتش نمی سوزد چرا دل

به هر سو خواستند او را کشیدند

زبون دل خار دل بی دست و پا دل

در دلدار کوبیدم که ناگاه

ندایم داد یا دلدار یا دل

تو را صد زبان میخواند دلدار

کجا بودی کجا بودی کجا دل

چرا با آشنا بیگانه گشتی

چرا با غیر گشتی آشنا دل

بسوزی خون شوی بر خاک ریزی

مرا کشتی مرا کشتی مرا دل

بلا بینی بلا بینی که بر من

بلا بودی بلا بودی بلا دل

تو بیماری و بر دردت نداری

دوایی غیر خاک کربلا دل

حسینی شو حسینی شو حسینی

شفا بستان از ان دارالشفا دل

سزد «میثم» جدا گردد زسینه

گر از دلدار خود گردد جدا دل