امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
بی قدر و بها هستم درمانده ام و پستم

 

 

بی قدر و بها هستم درمانده ام و پستم

کوتاه مکن دستم آخر بتو دل بستم

با زشتی بسیارم در باغ گلت خارم

از فیض تو سرشارم در پیش تو بنشستم

نیش تو به از نوشم آوای تو در گوشم

در بزم تو مدهوشم از جام تو سرمستم

از قید خود آزادم زیرا به تو دل دادم

دربند تو افتادم کز دام جهان رستم

از حسن تو گل چیدم بر روی تو خندیدم

پا بند تو گردیدم دست از همگان شستم

گردد دل دیوانه صد پاره تر از شانه

بر زلف تو جانانه گر شانه شود دستم

در فکر تو آسودم با ذکر تو خوشنودم

تا بودی و تا بودم تا هستی و تا هستم

یک بار صدایم کن صد بار فدایم کن

از خویش جدایم کن آخر به تو پیوستم

من «میثم» این کویم زنجیری آن مویم

تا دام تو را جویم از بام فلک رستم