امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
بی روی تو هر کس گذرد لیل و نهارش

 

 

بی روی تو هر کس گذرد لیل و نهارش

دلگیرتر از فصل خزان است بهارش

هر کس به تو دل داد دل از هر دو جهان شست

نه فکر جنان است نه بیم است ز نارش

بهتر که همه عمر ز هم باز نگردد

چشمی که نشد باز دمی بر رخ یارش

افسوس که یک عمر همه بی خبر استیم

ز آن یار سفر کرده که دلهاست دیارش

چشمی که به صورت گل لبخند تو بیند

با خنده ی گلهای بهشتی است چه کارش

جا دارد اگر زنده کند خلق جهان را

با خنده ی گلهای بهشتی است چه کارش

جا دارد اگر زنده کند خلق جهان را

گر مرده دمد بوی تو از خاک مزارش

گر دست دهد بر سر عالم ننهد پا

آنرا که خم زلف تو کرده است مهارش

با سلسلۀ عشق تو دل انس گرفته

دیگر چه نیازی به سر زلف نگارش

دل بیتو در این وسعت پهناور دنیاست

چون بنده ی عاصی که دهد قبر فشارش

مرسوم چنین است که هر کس بتو دل داد

گردد جگر سوخته شمع شب تارش

ای یوسف گمگشته ی بازار ولایت

بازآ که ولایت نبود بیتو قرارش

از خویش مرانیش که در دار غم عشق

«میثم» به سر دوش بود چوبۀ دارش