امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
بیایید تا از خدا پر شویم

 


حر حسین

 

 

بیایید تا از خدا پر شویم

 

به ایثار و عشق و وفا حر شویم

 

بیایید با هم خدایی شویم

 

بکوشیم تا کربلایی شویم

 

بشوییم دل را به خون گلو

 

بگیریم از خون به رخ آبرو

 

بیایید تا حر زهرا شویم

 

تن غرقِ خون، نقش صحرا شویم

 

اگر سنگ بودم همه دُر شدم

 

از آن‌رو که خاک ره حر شدم

 

سلام خلایق چه جمع و چه فرد

 

سلام شهیدان بر آن رادمرد

 

مرا اوست شمع دل و نورعین

 

که یک لحظه گردید حرّ حسین

 

شگفتا که یک لحظه پر باز کرد

 

ز خود تا خداوند، پرواز کرد

 

عرق از خجالت به رویش چو دُر

 

تهی از خود و از خداوند، پُر

 

سپر را گرفته به کف، پشت و رو

 

سرشک پشیمانی‌اش آبرو

 

دلش از غم تشنه‌کامان کباب

 

بر اطفال، از اشک آورده آب

 

ز خود رسته گشته سراپا حسین

 

همه عضوعضوش پر از یاحسین

 

به لب داشت آهسته این زمزمه

 

که عفوم کن ای یوسف فاطمه

 

جوابم مفرما؛ جوابم بده

 

گناهم ببخش و صوابم بده

 

به پهلوی بشکسته مادرت

 

تمام امیدم بود بر درت

 

اگر سنگ سختم تو دُرّم کنی

 

گرفتارم، از لطف، حُرّم کنی

 

کرم کن که خود را الهی کنم

 

ز عباس تو عذرخواهی کنم

 

شه این لحظه را بود چشم‌انتظار

 

گرفتش به بر؛ کای شده یارِ یار!

 

مرا در جگر سوز و آه تو بود

 

همین لحظه چشمم به راه تو بود

 

نسیم ولایت به جانت وزید

 

تو حر حسینی نه حر یزید

 

تو پیش از ولادت ز ما بوده‌ای

 

چرا چندی از ما جدا بوده‌ای؟

 

بیا تا در این ره فدایت کنم

 

محال است کز خود جدایت کنم

 

اگر با دوصد کوه دِین آمدی

 

چه غم؟ در حضور حسین آمدی

 

نه تنها گناه تو بخشیده‌ام

 

که از جرم تو چشم پوشیده‌ام

 

از این پس چو عباس، یار منی

 

به دنیا و عقبی کنار منی

 

وجودت همه از حسین است پُر

 

تو حری تو حری تو حری تو حر

 

تو از پای‌تاسر خدایی شدی

 

تو در یاری ما فدایی شدی

 

برو تا بوَد لحظۀ آخرت

 

به دامان فرزند زهرا سرت

 

همین لحظه زهرا دعاگوی توست

 

نه «میثم» که عالم ثناگوی توست