امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
چه غم گر گنه کار و نامه سیاهم

 

 

چه غم گر گنه کار و نامه سیاهم

علی بن موسی ارضا داد راهم

امام رئوفی که عالم فدایش

کرم کرد و داد از عنایت پناهم

زفعلم نپرسید، کاهل خطائی

برویم نیاورد من رو سیاهم

سراپا شدم غرق دریای رحمت

نگویید دیگر که غرق گناهم

همه روی گردانده بودند از من

رضا کرد با چشم رحمت نگاهم

کنم ناز دیگر به طوبی و سدره

که در بوستان ولایت گیاهم

به جز دامن آل عصمت نگیرم

به غیر از رضای رضا را نخواهم

چو می خواست راهم دهد از کرامت

عطا کرد، سوز دل و اشک و آهم

اگر خوار بودم، اگر پست بودم

رضا داد قدرم، رضا داد جاهم

اگر کوه عصیان بود روی دوشم

اگر گشته کاهیده تن مثل کاهم

شدم خاک پای امام رئوفی

که بر شهر یاران کند پادشاهی

گدایم گدایم گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرّضایم

بند دوّم

در امواج بحر ولایت حبابم

صدف سینه، مدح رضا رضا درّ نابم

به خاک کریمی رخ خود نهادم

که او بحر بی انتها من سرابم

نگرداند روی کرم زین سیه رو

نکرد از در لطف و رحمت جوابم

بهشتم گرفته در آغوش آری

چرا از جهنم بود اضطرابم

به دریا شدم متّصل گر چه دائم

در این بحر موّاج کم از حبابم

به بیداری ام داد جا در حریمش

نبودی گمان این سعادت بخوابم

اگر چه خطاکار و نامه سیاهم

اگر چه همان مستحق عذابم

رضا کرد بر من نگاهی کز آن شد

گناهان مبدّل همه بر ثوابم

حساب گنه رفته از دست امّا

رضا دست گیرد به روز حسابم

مرا نوکری باشد آن دم گوارا

که مولا کند از کرم انتخابم

اگر سائلم سائل کوی اویم

اگر ذرّه ای محو در آفتابم

گدایم گدایم گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرّضایم

بند سوّم

امامی که خورشید در آستانش

زند بوسه بر مقدم دوستانش

تمام بهشت و همه لاله هایش

نیازد زد به یک لاله از بوستانش

بود باز پیوسته بر بی پناهیان

دَرِ آستان ملک پاسبانش

جهنّم شود رشک رضوان چو بروی

غباری برد باد از آستانش

به قربان آن پارۀ جسم احمد

که بگرفته در بر خراسان چو جانش

زهی بر علو مقام و تواضع

خدا همکلامش، گدا همزبانش

چکونه مرا رد کند آن امامی

که در باز باشد به خلق جهانش

ورود بهشت و خروج از جهنّم

بود کمترین لطف بر میهمانش

کجا در ببندد به من آن امامی

که باشد عنایت به خلق جهانش

گنه کار چون روی آرد بر این در

امید است زیباترین ارمغانش

اگر سائلم سائل آن امامم

که جبریل شد سائل آستانش

گدایم گدایم گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرّضایم

بند چهارم

اگر چه گنه کار و آلوده هستم

زصهبای لاتقنطوا مست مستم

سزد پا به بال ملائک گذارم

که بر غرفۀ این ضریح است دستم

هم از جان بر این آستان رخ نهادم

هم از دل بر این پنجره رشته بستم

امام غریبان ولی نعمتم شد

که عمری سر سفرۀ او نشستم

رضا ای فروغ تو صبح نخستم

رضا ای ولای تو عهد الستم

به حبّ تو دادار را می ستایم

به مهر تو معبود را می پرستم

زتو لطف و احسان زمن جرم و عصیان

تو آنی که بودی، من اینم که هستم

به پیمانه ای هستی ام را بسوزان

به رویم میاور که پیمان شکستم

گر آلوده بودم از این کوی بودم

و گر خار بودم در این باغ رستم

به من در ز رأفت گشودی و گر نه

تو بالای بالا و من پست پستم

شهی کو گدا می پذیرد تو هستی

گدائی که شاهش نوازد من استم

گدایم گدایم گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرّضایم

بند پنجم

خوشا آن غریبی که یارش تو باشی

قرار دل بیقرارش تو باشی

خوشا آن که تنها تو را دوست دارد

چه خوش تر اگر دوستدارش تو باشی

زبیداد پائیز هم غم ندارد

هر آن دل که باغ و بهارش تو باشی

بر آن محتضر می برم رشک هر شب

که شمع شب احتضارش تو باشی

خراسان، حریم حرم هاست آری

حریمی که پروردگارش تو باشی

خوش آن خانه بر دوش دور از دیاری

که هم خانه و هم دیارش تو باشی

خوشا آن گدائی که تنهای تنها

کناری نشنید، کنارش تو باشی

خوشا آن تهی دست بی برگ و باری

که در این چمن برگ و بارش تو باشی

خوشا آن که یک عمر پروانه ات شد

که یک لحظه شمع مزارش تو باشی

بود ناز بر لاله زار خلیلش

کسی را که بر دل شرارش تو باشی

شعاری به پیشانی خود نوشتم

خوشا آنکه تنها شعارش تو باشی

گدایم گدایم گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرّضایم

بند ششم

به کوی تو تا چشم دل باز کردم

زخورشید غمزه به مه ناز کردم

اگر درد آوردم این جا طبیبا

فقط در حضور تو ابراز کردم

شبی پای دیوار صحن تو خفتم

زخود تا خداوند پرواز کردم

شفا بخش دل گشت، آوایم این جا

سخن از تو گفتم که اعجاز کردم

تو بر راز من از من آگه تر استی

من از لطف تو کشف این راز کردم

ز نای تو تنها نوا داده ام سر

به سوز تو تنها سخن ساز کردم

به مهر تو در این جهان پا نهادم

به شوق تو در مهد آواز کردم

به عشق تو آخر شود کارم آخر

به فیض تو زآغاز، آغاز کردم

به کوی تو معبود را سجده بردم

به خاک تو خود را سرافراز کردم

برانی بخوانی تو را دارم و بس

تو را یافتم ترک هر آز کردم

چو گشتم گدا بر در بارگاهت

به این بیت ترجیع، لب باز کردم

گدایم گدایم گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرّضایم

بند هفتم

تو گنجی و دل هاست ویرانۀ تو

تو شمعی و جان هاست پروانۀ تو

الهی در این صحن، گردم کبوتر

که فیضم به بخشند از دانۀ تو

برم رشک بر آن تهی دست زائر

که خوابیده پشت در خانۀ تو

مرا از کرم عقل پاکی عطا کن

که باشم همه عمر دیوانۀ تو

به زوّار خود آن قدر مهربانی

که بار غم اوست بر شانۀ تو

شود هفت دوزخ گل هشت جنّت

به یک قطرۀ اشک غریبانۀ تو

مرا تشنه مگذار آن که دائم

زند موج، کوثر به پیمانۀ تو

به جان جواد و به موسی بن جعفر

به معصومۀ تو، به ریحانۀ تو

سزد گیرم و افکنم در جحیمش

اگر دل شود جای بیگانۀ تو

زدیوانگی بخت فرزانه ام ده

که دیوانۀ تواست فرزانۀ تو

چه نیکوتر از این که من هر چه دارم

بود از عنایات و ماهانۀ تو؟

گدایم گدایم گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرّضایم

بند هشتم

تو آئینۀ طلعت کبریائی

جگر پارۀ خاتم الانبیائی

تو قرآن، تو توحید، تو دین، تو ایمان

تو زهرای مرضیه، تو مرتضائی

تو بدرالولایه، تو شمس الائمه

تو مولا علی بن موسی الرّضائی

تو یاسین، تو طاها، تو کوثر، تو قدری

تو کعبه، تو مروه، تو سعی و صفائی

مزار تو در خاک طوس است امّا

تو در جان مائی تو در قلب مائی

تو یار غریبانی و خود غریبی

تو تنهائی و با همه آشنائی

کجا رو کنم از پی عرض حاجت

تو باب المرادی، تو مشکل گشائی

زهی جاه و رفعت، زهی لطف و رأفت

که نه از خدا و نه از ما جدائی

چو برخیزم از خاک، در حشر گویم

علی بن موسی، کجائی، کجائی

به جان جوادت پی بازدیدم

سه جائی که خود وعده دادی بیائی

مرا بر در خانۀ تواست بهتر

زملک سلاطین، مقام گدائی

گدایم گدایم گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرّضایم

بند نهم

دریغا دریغا که از جور مأمون

دل مهربان تو شد روز و شب خون

عجب از تو گردید مهمان نوازی

که در خانۀ خود تو را کشت مأمون

تو با هر غریب آشنا بودی امّا

غریبانه جان از تنت رفت بیرون

جگر خون، دل از رهر کین پاره پاره

خراسان! زمهمان نوازیت ممنون

الهی به مظلومی ات خون بگریم

الهی غمت در دلم گردد افزون

الهی نبیند دمی روی شادی

هر آن دل که بر غربتت نیست محزون

دریغا شگفتا که فرزند موسی

شود کشته از کینۀ نجل هارون

چو بردند نعش تو بر دوش یاران

چو گردید جسم تو در طوس مدفون

زنان خراسان خراشیده صورت

زسیلی نمودند رخساره گلگون

زپا اوفتادی و بر بذل دستت

فلک بود مرهون و من نیز مدیون

گدایم گدایم گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرّضایم

بند دهم

نبی را به خاک حجاز است و ایران

دو کس پارۀ تن، دو تن بهتر از جان

مطاف ملک، فاطمه در مدینه

علی بن موسی الرّضا در خراسان

یکی شهر طوسش زند بوسه بر پا

یکی بهر گریه رود در بیابان

یکی مدفنش بوسه گاه خلایق

یکی خانه اش سوخت از نار سوزان

رواق یکی سر بر افلاک برده

مزار یکی مانده با خاک یکسان

یکی در فراق پسر دل پر از خون

یکی در عزای پدر دیده گریان

یکی را جوادش گرفته است در بر

یکی محسنش پشت در گشت قربان

یکی روز شد دفن در شهر غربت

یکی شب غریبانه تر از غریبان

چه می شد اگر جای شب روز روشن

تن فاطمه دفن می شد به ایران

الا فاطمه قبر فرزند خود بین

که در طوس تابد چو ماه فروزان

اگر بود قبر تو در کشور ما

کجا بود تنها، کجا بود پنهان

زنم بوسه بر قبر فرزندت این جا

که عطر توام بر مشام آید از آن

الهی زبان مرا وقت مردن

به این بیت ترجیع، گویا بگردان

گدایم گدایم گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرّضایم

بند یازدهم

غریبی که سوزانده هجرت وطن را!

بآتش کشیده دل مرد و زن را

تو تنهای تنها ولی در غم خود

عزا خانه کردی دو صد انجمن را

چرا درد خود را به مردم نگفتی

چرا در دلت حبس کردی سخن را

به کوچه عبا بر سر خود کشیدی

چرا وا نکردی به شکوه دهن را

زمین خراسان کجا داشت باور

که گیرد در آغوش خود آن بدن را

زنان خراسان به پاس عزایت

ببخشند مهریۀ خویشتن را

تو آن باغبانی که داغت زد آتش

دل لاله و بلبلان چمن را

به هنگام تشییع جسمت ملک گفت

نسیم خراسان مبر یاسمن را

کجا رو کنم با که گویم خدایا

که مأمون دون می کشد بوالحسن را

الا یا جوادالائمّه بر کن

زداغ غریب خراسان وطن را

در این آستان تا گدای تو هستم

ندارد کسی عزّت و قدر من را

گدایم گدایم گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرّضایم

بند دوازدهم

سزد در غمت آسمان خون بگرید

زمین، چشم گردد چو جیحون بگرید

به یاد تو پیوسته چشمم رضا جان

چو ابری که بارد به هامون بگرید

شود تازه داغ جوادت چو بیند

به دنبال تابوت، مأمون بگرید

تو در پیش چشم جوادت دهی جان

جوادت تماشا کند خون بگرید

دلم گشته دریای آتش خدا را

بگو دیده ام در غمت چون بگرید

کجا بود معصومه تا از برایت

در آن حجره با قلب محزون بگرید

الهی روم سر گذارم به صحرا

دو چشمم به یادت چو مجنون بگرید

تو از بس رئوفی عجب نیست ای دوست

که در ماتمت دشمن دون بگرید

علی بن موسی دو چشمی که بر تو

نگرید زبیداد گردون بگرید

زسوز دلت بر دلم آتشی زن

که هر چشمم از بحر افزون بگرید

گدای در خانه تواست (میثم)

مبادا زکوی تو بیرون بگرید

گدایم گدایم گدایم گدایم

گدای علی بن موسی الرّضایم