امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
چو دیدند در لوح خلقت دلم را

 

چو دیدند در لوح خلقت دلم را

سرشتند با آب رحمت گلم را

بهایی ندارم ولی یار، فردا

گران می خرد اشگ ناقابلم را

هنوز این تن خاکی ام بود، خاکی

که سوزاند داغ محبّت دلم را

بدن خسته و بار سنگین و ره دور

مگر اشگ، آسان کند مشکلم را

بسوز ای دل امشب بسوز ای دل امشب

بسوز و بسوزان همه حاصلم را

ببارید ای چشم ها بلکه امشب

حسینی کنید این دل غالفم را

چنان غرق سازید در بحر اشکم

که در موج آن گُم کند ساحلم را

دلم محمل و من اسیرش ندانم

کجا می برد ساربان محملم را

درآ «میثم» از منزل تن پس آن گه

بگو یافتم، یافتم منزلم را