امروز شنبه ، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
چون به حرّان یافت آل الله ورود-داستان-یحیی-شهید

 

 

چون به حرّان یافت آل الله ورود

بود یحیی نامی از آل یهود

دید نوک نی سر فخر امم

می خورد لبهای خونینش به هم

دید می خواند به بالای سنان

سورۀ کهف آن امام انس و جان

بهر آن آزاده، کشف راز شد

چشم جانش بر حقیقت باز شد

دید نور حق در آن سر منجلی است

یافت کاین سر از حسین بن علی است

پاره کرد از شدت غم جامه را

آنگه از سر برگرفت عمامه را

قطعه قطعه ساخت آن را ناگزیر

کرد قسمت بین زنهای اسیر

جامه ای خز داشت آن آزاد مرد

بر امام الساجدین تقدیم کرد

لشکر از این ماجرا شد خشمگین

خواست ریزد خون او را بر زمین

او تشرف یافت بر دین رسول

کرد آئین محمّد (ص) را قبول

تیغ بر کف جان شیرینش سپر

شد بر آن قوم سیه رو حمله ور

پنج تن را کرد از تیغش هلاک

تا تنش گردید چون گل چاک چاک

لب گشود و در نگاه آخرین

خنده زد بر روی زین العابدین

چشم پوشید از خود و پر باز کرد

روح پاکش سوی حق پرواز کرد

حشر او با کشتگان کربلاست

تربت او قبلۀ اهل ولاست