امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دردا که پیر گشتم، در موسم جوانی

 

 

دردا که پیر گشتم، در موسم جوانی 
این موسم جوانی، این قامت کمانی! 
گردون به خون نشیند، چشم کسی نبیند 
ابر سیاه سیلی، بر حُسن آسمانی 
وقتی که باغ می سوخت، بلبل به گریه می گفت: 
آتش زدن ندارد، باغی که شد خزانی 
ما داغدیده بودیم، امت به جای لاله 
هیزم به خانة ما، آورد ارمغانی 
جای غلاف شمشیر، بر روی بازویم ماند 
بر من مدال دادند، در عین جان فشانی 
بابا ببین پس از تو، با دخترت چه کردند 
خوب از امانت تو، کردند قدر دانی 
رسم وفا چنین بود؟ اجر رسالت این بود؟ 
تنها امانتت را کشتند در جوانی 
برخیز یا محمد اعلام کن به امت 
سیلی زدن به یک زن، این نیست قهرمانی 
شب تا سحر نخفتم، امروز اگر نگفتم 
در روز حشر گویم با من چه کرد ثانی 
سوز درون "میثم" هرگز مباد خاموش 
زیرا که داغ زهرا  داغی است جاودانی 

 

  "صدف نبوت 2"    

حاج غلامرضا سازگار