امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
درد، بی داروی وصل تو به درمان نرسد

 

درد، بی داروی وصل تو به درمان نرسد

گریه بی خنده ی مهر تو به پایان نرسد

نیست انصاف که در موج غمت عاشق را

ناله بر عرش رسد دست به دامان نرسد

گل زهم وانشود با نفس صبح بهار

گر نسیم از سر کویت به گلستان نرسد

قدر توفیق وصال تو نداند عاشق

تا شرارش به دل از آتش هجران نرسد

چشم یعقوب زهم وانشود تا زپسر

بوی پیراهنش از مصر به کنعان نرسد

نشود غرق به دریای هلاکت فرعون

تا به فریاد بشر موسی عمران نرسد

بی چراغ رخ تو روز عبور از ظلمات

تا ابد خضر به سرچشمه ی حیوان نرسد

صبح در پی نبود این شب هجران زده را

تا که خورشید از آن سوی بیابان نرسد

جز تو ای دادرس خلق، خدا می داند!

کس به داد دل این جمع پریشان نرسد

به تحقّق نرسد وعده ی قرآن «میثم»

تا که منتقم خون شهیدان نرسد