امروز دوشنبه ، ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دست غیب غیب امشب پرده از رخ بر گرفت

دست غیـبِ غیـب امشـب پـرده از رخ برگرفت

   

نــور او تــا مـاوراءالملک را در بر گرفت

روی نـاپیدای خـود را فاش در آیینه دید

   

پرده چون ذات خدارا روی پیغمبرگرفت

منظــر حسن خـدا تــابید در کــلّ وجود

   

دل ز هر پیغمبری این دلربا منظرگرفت

توبــۀ آدم نـه تنها گشت با نامش قبول

   

سرگذشتی شد که عالم زندگی از سرگرفت

پیشتــر از بــــامداد هفـــده مـــاه ربیـع

   

آفتابی در زمین از آسمان دل برگرفت

ذره‌ای ازمهر رویش راچو بر آن بذل کرد

   

جلوه‌ای کردوجهان راخسروِخاورگرفت

با تماسش ریـگ صحـرا را دُر نایاب کرد

   

با نگاهش ازدرون سنگ نخـلِ‌ ‌ترگرفت

باغلامش می‌توان زر کرد کـوه سنگ را

   

از گــدایش می‌تــوان یـک آسمان اختر گرفت

تا نگهـدارد بـه دامــان اختران خویش را

   

آسمــان دست توسلّ سوی آن سـرور گرفت

جــرأت پرواز را با حضرتش از دست داد

   

گرچه جبریل از ملایک اوج بالاتر گرفت

معجـز پیغمبران در پنجۀ سلمان اوست

   

زهـد عیسی در کـلاس درس او بــوذر گرفت

مرتضی دربدر یاری ازرسول‌الله خواست

   

مصطفی درفتح خیبر دامن حیدرگرفت

بـا دم او «لافتی الا علی» جبریل گفت

   

بادعای اوعلی شمشیر از داور گرفت

بـا رخ زهـرای او چشم ملایک نور یافت

   

از دم دامــاد او جبریـل بال و پر گرفت

یک نگه در فتح خیبـر برعلی کرد وعلی

   

بادو انگشت یداللهی در ازخیبر گرفت

ذکر برلعل لبش پیش ازولادت بوسه زد

   

حمد ازفیض دهانش روح برپیکر گرفت

گـوهری یکدانه در انوارحق پوشیده بود

   

«رحمةٌ للعالمین» شد، از خدا «کوثر» گرفت

آسمان تـا بـا بلالش لاف یک رنگی زند

   

صبـحِ خلقت، آبـرو از رنگ نیلوفر گرفت

بـاغ جنّت بـود از اوّل عـاشق مقـداد او

   

کزخدا بر دامن خود این‌همه زیورگرفت

بــاید از آیــات قــرآنش دُرِ توحیـد یـافت

   

باید از دریای نورش تا ابد گـوهر گرفت

دانش عدل ومساوات وکمال و علـم را

   

باید از این مکتب و از این پیام‌آورگرفت

نجلِ عمران با یدِ او قلب دریا راشکافت

   

پــــورِ آذر بــــا دم او لالـــه‌ از آزر گرفت

لحظه‌ای بگذاشت لب بـر روی چشمــان علی

   

چشم آن مولا شفادرغزوه خیبرگرفت

نقـش تصــویر محمّد را میـان جـام دیـد

   

هــرکه از دست امیــرالمؤمنین سـاغر گرفت

یـا محمّد ای وجودت «رحمة للعالمین»

   

ای که بــاغ رحمت از فیـض تو برگ و برگرفت

کیستی تــو کـز وصـیّ‌ات ذات «رب العالمین»

   

«انّما»درشأن اوفرمود وانگشتر گرفت

آسمـان دور ســر مقـداد و سلمــان تـو گشت

   

آفتـاب از خـاک راه قنبرت افسر گرفت

نـــام نیکـوی تو را بنْوشت با دست خدا

   

تـا قلـم روز ازل گلبوسه از دفتر گرفت

 

آنچه «میثم» گفت در وصف تو حرف او نبود

درِّ مضمــــون از تــــو از آغــــاز تا آخر گرفت