امروز شنبه ، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دلم از آتش غم در تب و تاب است امشب

 

 

دلم از آتش غم در تب و تاب است امشب

خون چو باران به رخ و دیده سحاب است امشب

با لب تشنه حسین ابن علی را کشتند

جگر بحر از این داغ کباب است امشب

عوض شیر به یاد لب خشک اصغر

پر ز خون سینۀ مجروح رباب است امشب

کف افسوس زند بر هم و گوید پسرم

خیز از جا شب آزادی آب است امشب

اشک از دیده فشانید که با خون حسین

گیسوی مادر سادات خضاب است امشب

می دهد پاس حرم زینب کبری تا صبح

در عوض دیدۀ عبّاس به خواب است امشب

نیلگون صورت اطفال حشین ابن علیست

یا که مه را به رخ از ابر نقاب است امشب

جسم هفتاد و دو خورشید شده نقش زمین

آسمان تیره تر از روز حساب است امشب

مصحفی را که نبی بوسه به آیاتش داد

نقش بر خاک چو اوراق کتاب است امشب

آنکه شد خلق دو عالم ز تراب قدمش

کفنش بر تن خونین ز تراب است امشب

کودکی در بغل خار مغیلان خفته

خواب دیده است که در دامن باب است امشب

شب و تاریکی و صحرا و بیابان گویند

گریه بر زینب مظلومه ثواب است امشب

«میثم» از داغ لب تشنۀ اولاد علی

آب هم سوخته و در تب وتاب است امشب