امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دلم از خون شده دریا و چشمم چشمۀ جوئی

 

 

دلم از خون شده دریا و چشمم چشمۀ جوئی

خدا را تا بگریم بیش تر ای اشک نیروئی

قد خم گشته در پای سرشک خود بدان مانم

که سروی، قامتش در هم شکسته بر لب جوئی

چنان در شهر خود گشتم غریب و بی کس و تنها

که غیر از چشم گریانم ندارم یار دلجوئی

الهی انتقامم را ار آن بیدادگر بستان

که نه دستی برایم مانده نه بازو نه پهلوئی

فتادم زیر ضرب تازیانه بارها از پا

ولی نگذاشتم کم گردد از مولا سر موئی

به خون دیده بنویسید بر دیوار این خانه

که این جا کشتۀ راه ولایت گشته بانوئی

گرفتم در میان کوچه پاداش رسالت را

چه پاداش گرانقدری چه بازو بند نیکوئی

مدینه ثبت کن این را در که امواج دشمن ها

حمایت کرد از دست خدا بشکسته بازوئی

قلم برگیر و لب بربند و خاموش از سخن (میثم)

که وصف این حکایت نیست حد هر سخن گوئی