امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دلم کاری به آب و گل ندارد

 

 

دلم کاری به آب و گل ندارد

تو را دارد دگر مشکل ندارد

به دریای غمت دل بستم از آن

که این دریای غم ساحل ندارد

وجودم بی تو باشد چون درختی

که هیزم دارد و حاصل ندارد

قبول درگه خود کن کسی را

که غیر از اشک ناقابل ندارد

بدم اما گرفتار تو هستم

مگر هر کس که بد شد دل ندارد

دلی دارم که در این هفت اقلیم

به جز خاک درت منزل ندارد

برم حسرت به زخم آن شهیدی

که جز تیر غمت قاتل ندارد

به جز تو ای کرم بخش کریمان

کریمی اینهمه سائل ندارد

دل «میثم» هماره محفل تواست

دو عالم اینچنین محفل ندارد