امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدن روی تو چشم دگری می خواهد

 

 

دیدن روی تو چشم دگری می خواهد

منظر حسن تو صاحب نظری می خواهد

باید از هر دو جهان بی خبرش گردانند

هر که از کوی وصالت خبری می خواهد

تا مگر تیر دعایم به اجابت برسد

ناله ام سوز و نوایم اثری می خواهد

تا که خاکستر خود وقف قدوم توکنم

دلم از آتش عشقت شرری می خواهد

چو به دار بلا را به سر دوش کشد

هر که از نخل ولای تو بری می خواهد

روز آغاز نوشتند به بازوی خلیل

که بت نفس شکستن تبری می خواهد

شمع تا شعله ببال و پر پروانه زند

سوز دل، خون جگر، چشم تری می خواهد

لب خندان تو را دیدن و لبخند زدن

چشم گریان زگل پاکتری می خواهد

یوسف فاطمه بازآ که در این مصر وجود

بشریت چو تو خیرالبشری می خواهد

تا زند با نفسی شعله به دلها «میثم»

از دم گرم تو سوز سحری می خواهد