امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیده ای ده که به دیدار رخت باز کنم

 

 

دیده ای ده که به دیدار رخت باز کنم

ناله ای ده که به وصف تو نوا ساز کنم

قفس تنگ تنم را زعنایت بشکن

بشکن تا به سر کوی تو پرواز کنم

تو اگر زخم زنی منت مرحم نکشم

تو اگر درد ببخشی بدوا ناز کنم

هنر شعر و قوافی نکند کار اینجا

تو گشا گوشه چشمی که من اعجاز کنم

نه توانی که زتعریف تو لب بربندم

نه زبانی که به آن وصف تو آغاز کنم

چیستم تا که مرا خوانی و اکرام کنی

کیستم تا که تو را جویم و آواز کنم

در حضور تو که خود خوانی و اکرام کنی

معرفت نیست که من راز دل ابراز کنم

پرپرواز گرفتم زمدد کاری عشق

فیضم این شد که فرار از قفس آز کنم

بروم بر سر خاک شهدایت شاید

بنگرم روی تو و عقده دل باز کنم

«میثمم» گو ببرندم به سردار بلا

بلکه خود را به ولای تو سرافرازم کنم