امروز دوشنبه ، ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دشمن میان کوچه چو بگرفت بر تو راه

 

 

دشمن میان کوچه چو بگرفت بر تو راه

رویش سیاه باد کزاو شد جهان سیاه

دستش بلند گشت نگویم دگر چه شد

ترسم که جان شود به تن انس و جان تباه

دستش بلند گشت ولی در درون خاک

از دل کشید ناله پیمبر که آه آه

خورشید، مات گشت تو گوئی که نیمروز

در کوچه های شهر مدینه گرفت ماه

گفتی که شب به خاک سپارد تو را علی

تا بعد مرگ هم نکند بر رخت نگاه

بر طفل دل شکستۀ تو ناله سرکنم

یا بر تو اشک بارم ایا عصمت اله

او صبحدم شفای تو را خواست از خدا

تو مرگ خویش را طلبی وقت شامگاه

مظلوم تر ندیده جهان از تو و علی

تاریخ، هست بر سخنم بهترین گواه

تو رنج خویش در دل شب می بری به گور

او راز خود به وقت سحر می برد به چاه

بردار سر زخاک و شبی همرهش بیا

بنگر که بی تو شب به کجا می برد پناه

روزی عیان به خلق شود دردهای تو

کان روز مهدی تو شود بر تو دادخواه

(میثم) رخ نیاز بر این آستان بسای

ای مستمند، حاجت از این خاندان بخواه