امروز شنبه ، ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای باغ جنّت از گل روی تو آیتی

 

ای باغ جنّت از گل روی تو آیتی

بگشای رخ که نیست به از این عنایتی

گر آسمان صحیفه شود نخل ها قلم

نبود کتاب منقبتت را نهایتی

از من اگر حکگایت دل می کنی سؤال

دل هم به جز غم تو ندارد حکایتی

نیکویی از لطافت خُلق تو قصّه ای

زیبایی از صحیفه ی حسن تو آیتی

زیباترین روایت عمر عزیز من

این است کز تو با تو بگویم روایتی

آتش زنم به بام و درش با شرار خشم

گر بی ولایت تو به بینم ولایتی

ای آفتاب کشور جان جلوه ای که نیست

جز ماه عارض تو چراغ هدایتی

دست خدا، ولیّ خدا حجّت خدا

غیر از تو کیست تا کند از ما حمایتی

سر می کشد به سوختن دوستان تو

هر جا بود شراره ی ظلم و جنایتی

تو پیش دیده ی من و من کورم از نگاه

از چشم خویش، از تو ندارم شکایتی

«میثم» مگر به دار بلا دم زنی زیار

حاصل کنی به مدح و ثنایش رضایتی